صحیفه امام خمینی ره - سخنراني - معرفي سه اصل بنيادين انقلاب - 22 آبان 1357

عنوان : معرفي سه اصل بنيادين انقلاب
نوع : سخنراني
تاریخ شمسی : 22 آبان 1357
تاریخ قمری : 12 ذي الحجه 1398
جلد : 4

متن :
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
ما سه اصل پيشنهاد كرديم (1) كه حالا مي خواهيم ببينيم كه آيا آنهايي كه محتمل است مخالفت بكنند با اين اصول ، با كدام يك از اينها مخالفت مي كنند.
اصل اول ، عزل شاه و انقراض سلسله پهلوي
يك اصل اين بود كه ملت ايران چنانچه در اين مدت از تظاهراتشان ، از شعارشان ظاهر شد، اين سلطنت سلسله پهلوي را نمي خواهند؛ و اين يك رفراندمي بود كه سرتاسركشور به آن راي دادند؛ با فرياد به آن راي دادند كه ما نمي خواهيم اين سلسله پهلوي را.
خوب اگر كسي با اين مخالف است و در مقابل ملت ايران مي گويد كه ما مي خواهيم كه سلسله پهلوي همين طوري كه بودند باز باشند، عرض كرديم كه يك دفعه مي گويد كه اين كارهايي كه شاه كرده است ما تصديق داريم كه اين كارها را كرده لكن اين كارهاخوب است ! اينكه نفت ما را داده است به امريكا در مقابلش يك مقدار آهن خريده است كه به درد ما نمي خورد، اينكه فرهنگ ما را به عقب رانده است ، اينكه اينهمه جوانهاي ما را كشته است ، اينهمه حبسها، اين همه زجرها، اين اختناقها، اينها را قبول داردكه اينها كرده اند لكن مي گويد اينها كار خوبي است . اگر كسي اين مطلب را بگويد، خوب است كه اعلام كنند و امضا كند كه من آن آدمي هستم كه اين كارها را مي گويم خوباست . و گمان ندارم كسي در تمام ايران پيدا بشود كه يك همچو اعلامي بكند.
فرضيه عدم آگاهي شاه از مسائل كشور!
و يا اين است كه مي گويد كه نه ، اين كارها را نكردند اينها و اينها را كسان ديگر كردند.چنانچه بعضي همچو چيزي گفته اند كه اعليحضرت بي اطلاع بودند از اين مسائل ! اصلاهر چه گذشته بر اين مملكت و هر چه ظلم شده است و هر چه خيانت شده ، ديگران كردند و شاه اصلا اطلاع از اين مسائل ندارد! همه افراد ايران اطلاع دارند الا شاه ! شاه توي اين جمعيت نبوده است ؟! در بين اين مردم نبوده ؟! ايشان كه در فرمايشات خودشان هميشه مي گويند كه همه كارها به دست من انجام مي گيرد؛ و ديگران هم همين طورمي گويند كه هر چه عمل مي شود به دست شاه است . در قضيه مدرسه فيضيه كه ريختند ومدرسه فيضيه را آن كارها كردند، ما آن وقت مي ديديم كه [به ] هركس - هركس - مراجعه مي شد مي گفت كه اعليحضرت فرموده است ، چاره اي نيست . ما آن روز در يكي ازاعلاميه ها(2) همين مطلب را نوشتيم كه به هر جا مراجعه مي شود مي گويند كه اعليحضرت فرموده اند؛ اعليحضرت فرموده اند كه برويد مدرسه فيضيه را بريزيد تويش ، چه بكنيد. وراست هم مي گفتند. كسان ديگر يك همچو كارها را اجازه نمي داد. نمي توانستند بدهندبدون اطلاع شاه . شاه كه تمام نظام ايران در تحت رهبري ايشان هست ، ايشان هم خودشان قبول دارند اين را، و در نظام نمي شود حكم قتل يك كسي را يا حكم غارت يك جايي را يا حكم قتل عام يك ناحيه اي را، يك رئيس شهرباني بدهد يا يك ارتشبدبدهد؛ هيچ كدام نمي توانند. همه اينها بايد با امر خود شاه يا اجازه او، نهايت اجازه كنند واو اجازه بدهد.
همه اين قراردادهايي كه در مجلس واقع شده و مجلس نوشته و گذرانده و اينها همه ،بگوييم كه شاه اصلا اطلاع نداشته ؟! ايشان در حال غش بوده در اين مدتي كه سلطنت كرده است ؟! خوب ، اگر در حال غش نباشد، آدم بيدار باشد و شاه يك مملكتي همباشد، آن هم يك شاهي كه همه مي دانند كه همه كارها دست خود اين است و همه ديكتاتوريها را اين دارد مي كند، آن وقت كسي بگويد كه - چنانچه گفتند اينهايي كه ،طرفدارهاي شاه و امريكا اين حرفها را گفتند كه - گناهي گردن ايشان نيست ! ايشان هيچ اطلاع از اين مسائل نداشتند! شاه كه آمد در قم و در حضور اين همه جمعيت ايستاد ونطق كرد و بدگويي كرد به علماي اسلام و بدگويي كرد به طبقات مردم ، اين گناهش گردن ديگران است ! ايشان اطلاع اصلا نداشته است از اين مسائل . شاهي كه پشت راديومي گويد كه اين ملاها، اين فلان ، اينها ارتجاعي هستند، اينها چه هستند، به مردم امرمي كند كه از اينها مثل حيوان نجس احتراز بكنيد، ايشان اطلاعي نداشته است ! اين چه گناهي شد؟! اين گناه گردن ديگران است كه [توهين ] كرده اند! ايشان اطلاعي نداشته اندمثلا ديكته كرده اند ديگران ، ايشان هم ندانسته اين را چه نوشته اينجا، از رو خوانده است ! مثل بچه هايي كه يك چيزي مي خوانند و متوجه نمي شوند مفادش چيست ، ايشان هم خوانده و نفهميده كه مفاد اين چه هست !
فضاحتي به نام "انقلاب شاه و ملت "
قضيه "اصلاحات ارضي " - به اصطلاح خودشان - و اين بساطي كه درست كردند وايشان خودش مي گويد "انقلاب شاه و ملت ، انقلاب سفيد"، ايشان مي گويد انقلاب "شاه وملت "، نه اين انقلاب شاه و ملت نبوده است ، شاه بي اطلاع از اين مسائل بوده ! خودش كه مي گويد "انقلاب شاه و ملت "، يك كاغذي اينها نوشته اند كه اين را بخوان ، و اين اينقدرادراك نمي كند كه بفهمد "انقلاب شاه و ملت " يعني شاه هم دخالت دارد! اين همين عبارت را مي خواند و نمي داند چه چيز نوشته است روي اينجا! به منطق اين آقايي كه مي گويد شاه بي اطلاع بوده است ، از همه امور بي اطلاع است .
خوب ، پس اينكه نمي شود كسي باورش بيايد. حالا فرضا يكي هم اين حرف را بزنداما ماها مي توانيم باور بكنيم كه اين شاه كه همه كارها را خودش مي گويد كه بايد به نظرمن باشد و منم كه همه كارها را انجام مي دهم و ديگران را هيچ حساب نمي كرد - تا چندوقت پيش از اين اصلا نه وزيري و نه وكيلي و نه چيزي ، هر چه او مي گويد آن بايد بشود،چيزهاي ديگر چه است ! - پس اين مطلب را نمي شود گفت كه نمي توانيم بگوييم كه اين كارها همه خوب بوده است و اينكه كرده است ، خوب كاري كرده است . اين رانمي توانيم بگوييم .
نمي توانيم بگوييم كه اين كارها بد بوده لكن شاه بي اطلاع بوده است از اين مسائل ؛ واينها همين طور خود به خود ديگران كرده اند و نسبت به شاه داده اند! چنانچه حالا دارنديك دسته اي را كه از رفقاي ايشان بوده و - عرض مي كنم كه - با هم در جرمها شريك بودند، حالا اين دسته را گرفته اند. حالا من هم نمي دانم چه جور گرفته اند! يعني واقعايك حقيقتي است اين ، يا اينكه مي خواهند مردم را بازي بدهند. آنها باز رفاقت خودشان باقي است و اينها را به صورت - مثلا - از مردم مخفي كرده اند، يك جايي هم برايشان ،جاي خوبي هم درست كردند، اين را ما اطلاع نداريم . حالا ما فرض مي كنيم كه ايشان باآنها ديگر وفا نكرده و شريكها را گرفته اند - اينها البته مي خواهند همچو صورتي را -ايشان هم خيال دارد كه يك همچو صورتي را به ذهن مردم بياورد كه حالا كه من فهميدم كه اينها خيانت كرده اند حالا همه اينها را ديگر من مي گيرم ! معلوم شد كه اينهاخيانتكارند. دوازده - سيزده سال ، چهارده سال يك كسي وزير او بوده (3) و - عرض مي كنم - با هم همه كارها را انجام داده اند، حالا تازه ايشان اين چند روزي كه مردم مقابلش ايستاده اند، حالا فهميده است كه اينها كارهاي بدي كرده اند كه اين مردم دارنداينطور هياهو مي كنند! و حالا اينها را گرفتند براي اينكه مردم بفهمند كه نخير،"اعليحضرت " مي خواهند اصلاحات كنند! همان طور كه "اصلاحات ارضي " كردند و"انقلاب سفيد" درست كردند، حالا هم مي خواهند انقلاب اداري كنند و مي خواهندمسائل را درست كنند و وزرا را بگيرند، و وزراي زمان كذا و زمان كذا و خير، مي خواهندكارها را درست كنند ديگر، مردم چه حرفي دارند! اين هم كه كسي باورش ديگر ازايشان نمي آيد كه اينطور كارها بدون اطلاع ايشان شده است .
فرضيه پذيرش توبه شاه !
خوب ، يك صحبت ديگر هم ممكن است كسي بكند كه نخير، اين همه بد بوده است و ايشان هم كرده اند لكن توبه قبول [است ]. اين آمده است مي گويد من توبه كردم . توبه پيش خلق و خالق قبول است و هر كه يك كاري بكند توبه بكند - ولو هر چه كار بدي باشد - اين را بايد از او قبول بكنيم . اين هم يك راه است كه كسي بگويد كه حالا ديگرشاه سلطنت بكند و حكومت نكند و توبه هم كرده است و كارهايي هم كه تا حالا كرده است تمام هيچي ديگر، حالا توبه كرده ! در توبه هم اين مطلب هست - حالا اگر ما فرض كنيم توبه هم بكند - توبه پيش خدا هم قبول نيست مگر اينكه آن چيزهايي كه مربوط به حقوق مردم است رد بشود. اگر يك كسي يك كسي را كشت و بعد بگويد من توبه كردم اين توبه قبول نيست ، بايد اين را كه كشته است جبران بكند؛ وقتي جبران كرد، آن وقت پيش خدا هم وقتي توبه بكند قبول است . ايشان بدون جبران ، چون شخص اول مملكت است ، خدا يك حساب ديگري برايش باز مي كند؟! شخص اول مملكت را ديگر خداحساب اين را نمي كند كه اين بيست و چند سال جرم مرتكب شده است ، اموال مردم راخورده است ، نفوس مردم را تلف كرده است ، امر به خرابيها كرده است ، خيانتها كرده ،جنايتها كرده ، خدا از باب اينكه ايشان شاهند - معلوم شد پيش خدا مثلا به منطق آنها شاه و غير شاه فرق دارند! - چون شاه است از اين جهت مي گويد كه نه اين ديگر قبول است !مردم كه جوانهايشان از بين رفته ، بروند گم شوند! اينها چه هستند، خوب مقابل شاه كه نمي شود اين حرفها را زد!
بگوييم كه توبه ايشان قبول است بدون اينكه شرايط توبه قبول باشد؟ اگر مردم عادي مال مردم را خوردند بگويد توبه كردم ، مال مردم را بايد بدهد تا توبه باشد؛ و الا اين همان توبه گرگ مي شود. و ايشان خوب ، بيايند حالا - اگر مي خواهد، اگر واقعا توبه كرده اند - بسم الله ، بيايند در بانكهاي خارجه را اول باز كنند و اين اموالي كه در اين بانكهاهست ، اينها را برگردانند به ملت . اين يك راهش ، تا برسيم به كشته ها؛ حالا راه مالي اش .اينهمه اموال مردم را اتلاف كرده است و اينهمه نفت را داده به غير و در مقابلش يك چيزي كه به درد ملت نمي خورد بلكه ضرر براي ملت دارد، بيايد - بيايند خوب - اول اينها را جبران كند. اعلام كند كه من مي خواهم جبران كنم .
ايشان اعلان كرده است ! مي گويند كه اعلام كرده است به اينكه اين خاندان من هم ،اين كساني كه مربوط به من است ، اينها هم بايد رسيدگي بشود ببينيم كه آيا اينها خلافي كرده اند، نكرده اند؟ اگر خلافي كرده اند، خوب اينها هم بايد محاكمه بشوند! ايشان بازشاك (4) است كه "خاندان ايشان " - خلافي كردن يا نكردن است ! معلوم شد اين هم از آن مسائلي است كه مخفي است بر ايشان و اطلاع ندارند! حالا مي خواهند ببينند كه آيا اين خاندان به كسي خلافي كرده اند، يك جرمي كرده اند! اگر ملتفت شده اند، خوب حالاخود ايشان كه مي گويد توبه كردم و مقابل ملت مي ايستد و مي گويد كه خوب ، من يك "اشتباهاتي " كرده ام و حالا تعهد مي كنم كه نكنم و حالا ملتزمم كه ديگر نكنم ، ضمانت مي كنم - اينها را مكرر مي كند، خوب يك كسي مي ايستد، يك ملت مي ايستند مقابل اومي گويند كه تا حالا اين كارهايي را كه كردي ، خوب جبران بكن ؛ آن وقت بگو كه ضمانت مي كنم . مساله يك مساله حقوقي است . چنين نيست كه يك مساله اي بين تو وخدا باشد. خدا بين تو و خودش را ممكن است كه بيامرزد، ما وكيل عمومي خدا نيستيم اما خدا قبول نمي كند مگر كه مسائل حقوقي حل بشود. حق مردم به عهده تو است الان .تو الان حق يك ملت در عهده ات است . تو مالهايي كه اين مال اين ملت است به بادداده اي . تو ده سال جوانهاي ما را در توي محبس با آن وضع با آنها رفتار كردي و امركردي كه اينطور كنند، خوب اينها را بايد جبران بكني تا بعد بگويي استغفرالله . تو جبران نكرده مي گويي كه من توبه كردم ! ما باورمان مي آيد كه تو توبه كار هستي ؟! ملت نشناخته اند تو را؟! مگر شما آن اولي هم كه آمدي سلطنت كردي ، همه اين التزامات را -اول قانونا بايد التزام بدهي - همه اين التزامها را دادي و بعد آمدي - به قول خودت - اين اشتباهها را كردي ، تو از اين به بعد ديگر اشتباه بكن نيستي ؟! يا اينكه باز اين را مي گويي كه مردم را به غفلت بيندازي و باز مشغول بشوي به اين كارهاي اشتباهي كه مي گويي كردم ؟!
همه راهها بسته است شاه بايد برود
پس آنكه موافق با ايشان است و اصل اول ما را كه عبارت از رفتن شاه و اين سلسله است مي گويد قبول ندارم ، بايد يكي از اين مسائل را قائل بشود به اينكه نه ، همه كارهاي ايشان خوب بوده و شماها ملتفت [نيستيد]، مردم ملتفت نيستند كه اختناق يك چيزخوبي است ! نه ، خوب است و ايشان كارهاي خوبي كرده اند؛ همه اش اختناق و اينطورچيزهاست ، اينها هم خوب است ! يا خير، نكرده است ايشان يا بي اطلاع بوده ايشان ياتوبه كرده ايشان . وقتي اين راهها همه بسته باشد، خوب بايد ايشان نباشند.
رد طرح نيابت يا شوراي سلطنت
يك مطلب ديگر هم هست كه خوب ايشان نباشند، ايشان بروند، و بعد آقازاده ايشان بيايند و عيال محترم ايشان بيايند و شوراي سلطنتي تشكيل بشود و اداره بكنند! آنها كه كاري نكرده اند ديگر، آنها ديگر خوب و صحيح هستند! ملت ايران نمي تواند اين رابپذيرد. يك ملتي كه از يك شخصي اينهمه رنج برده و از پدرش آنهمه رنج برده است ،آنهمه خيانت ديده است ، خوب اين احتمال را مي دهد كه اين پسر هم پسر همان پدراست ؛ چنانچه اين پدر هم پسر همان پدر بود و از خطاهاي ملت ما اين بود كه گذاشتنداين پسر بعد از آن پدر بيايد سلطنت كند. و بسيار آسان بود آن وقت اگر پيشنهاد مي كردندبه اين متفقين ، و آن وقت مي ايستادند مي گفتند ما اين را نمي خواهيم . آن وقت بسيارآسان بود كه ايشان نباشند. خوب ، اين پسر پسر همين پدر است . شنيدم گفته است كه اين پدر من بيخود اين حبسيها را نگه داشته و اينها خرج دارند، اينها را بكشد از بين برونداينها! مي گويند اينطور ايشان گفته است كه اين حبسيها را براي چه خرجشان را مي دهند؛ بكشندشان ! اگر احتمال اين معنا را بدهد ملت ، يك مساله مهمي است . مسائل مهمه رااحتمال هم وقتي كه انسان بدهد بايد احتياط كند او را. اگر شما يك احتمال صحيحي بدهيد كه از اين اتاق وقتي كه مي رويد بيرون ، يك حيوان ، يك سبعي در اينجا هست كه شما را مي كشد، نخواهيد رفت از اينجا بيرون . همان احتمالش را بدهيد. منتها خوب ،حالا ما احتمال را نمي دهيم . اما اگر من احتمال اين معني را بدهم ، شما احتمال اين معني را بدهيد كه بيرون اينجا يك سبعي است آدمكش ، احتياط مي كنيد نمي رويد بيرون . مااحتمال اين معني را مي دهيم كه اين خانواده يك سبعي هستند كه اينها ملت را خواهند به باد داد؛ همان طوري كه تا حالا كرده اند بعد از اين هم خواهند كرد؛ يك آلت دستي هستند از غير - مساله اين حرفها نيست كه ؛ ما حالا روي احتمال داريم صحبت مي كنيم والا مساله احتمال نيست - ايشان يك آلت دستي است ؛ پدر ايشان هم يك آلت دستي بود. آنها مي خواهند حالا آن آلت دست ديگري - آن بعدي - را آلت دست قرار بدهندبراي خودشان ؛ و چطور ملت مي تواند قبول بكند كه اينها باز باشند و آقايي بكنند برملتي ، در صورتي كه آنطور خيانتها را كرده اند. بنابراين اصل اول ما را گمان ندارم كه بتواند كسي انكار كند كه اين اصل نبايد باشد.
اصل دوم ، برچيدن نظام سلطنتي
يكي هم قضيه اصل دوم اين است كه اصل رژيم سلطنتي بي ربط است . رژيم سلطنتي رژيم كهنه ارتجاعي است . در وقت خودش هم بي ربط بوده است . اينكه ارتجاع مي گوييم ، يكوقت اين است كه يك چيزي در وقت خودش خوب بوده است ولي حالاديگر كهنه شده است ؛ سلطنت اگر چنانچه در وقت خودش هم يك چيزي بوده ، حالاديگر كهنه شده ، ديگر سلطنت يك مساله ارتجاعي است ؛ لكن سلطنت از اول چيزمزخرفي بوده . يك آدم ، سلطان بر يك مردم بدون اينكه مردم اختياري داشته باشند!حالا آن شخص اول و سلطان اولش كه هميشه با زور آمده اند به مردم تحميل شده اند.هيچ وقت نبوده است كه مردم اراده داشته باشند در تعيين يك سلطان . هميشه با قلدري وزور آمده اند و تحميل كرده اند بر مردم ، و ظلم خودشان را بر مردم تحميل كرده اند و هركاري خواسته اند به سر ملتها آورده اند. و بعد هم كه يك سلسله اي اولي دزد بود و همه كارهاي زشت را مي كرد. . . حالا اصلا در رژيمهاي دنيا اين جز مضحكه هاست ! يك كسي مي آيد برخلاف يك - مثلا - رژيمي قيام مي كند؛ اين حالا كه قيام كرد اين قيام غلطاست ، اين مجرم است [كه ] قيام كرده بر ضد يك رژيمي ! آمد و غلبه كرد و كشت و زد وهمه كار زشت را كرد و غالب شد؛ حالا كه غالب شد همه مي شناسند او را! حالا شد"اعليحضرت "! تا حالا دزد بود، يك راهزني آمد و زد و مثلا سلسله قاجاريه را مي خواهدبه هم بزند، تا حالا اسمش اين بود كه اين آدم قيام برخلاف سلطنت كرده و چطور است و اين دزد است و اين خائن است و همه اين حرفها و لقبها را به او مي دادند، حالا زورش زياد شد و زد و آنها را بيرون كرد، تا بيرون كرد آقاي امريكا از آن طرف ايشان رامي شناسد و آقاي انگلستان هم از آن طرف مي شناسد! و حالا شد "اعليحضرت "! و هر كه بر ضد اين قيام كند مجرم است ! تا حالا ايشان مجرم بوده است ، حالايي كه زور كرد، به زور به مردم غلبه كرد و او را زد و بيرون كرد، همين دزد شد "اعليحضرت "! اين بناي دولتها اين است . همين دزدي كه تا حالا دزد بود، و اگر گرفته بودند او را، مي كشتند او راو همه هم مي گفتند صحيح است اين كشتن ، حالا كه زور شد و غلبه كرد، حالا ديگرمي شناسند او را يكي بعد از ديگري ! همين پريروز افغانستان همين طور شد ديگر. همين پريروز افغانستان بعد از اينكه اينها آمدند، (5) اول هي اينها آمدند و چه ، و هي حرفهامي زدند برايشان ، وقتي كه غلبه كردند، او از آن طرف شناختش ، او از آن طرف شناختش ، او از آن طرف شناختش . بنابراين است كه همه ديگر اين دزد سرگردنه را حالاديگر از اين به بعد القاب تغيير كرد، شد "اعليحضرت "! و هركس برخلافش بگويد،خلاف رژيم سلطنتي او چيزي بگويد يا اهانتي بر او بكند، چند سال هم حبس بايد برود! رژيم سلطنتي باطل و متكي به زور
اصل رژيم سلطنتي از اول يك چيز غلطي بوده . چه معني دارد كه يك نفر آدم كه مثل همه ماها هست ، اكثر آنها هم از همه اين جمعيتها كمتر بوده اند، ادراكاتشان هم كمتربوده ، اكثرا اين جوري بوده اند، خوب بله ، قلدري را داشتند، قلدريها را داشتند، خيلي زورمند بودند اما ادراكاتشان مثل يك آدم متعارف هم خيليهايشان نبوده ، آن وقت آن شد شخص اول و شد شاه ، بعدش ديگر به مردم هيچ ارتباط ندارد! خوب ، حالا فرض مامي كنيم كه آن مجلسي كه رضاشاه با سرنيزه درست كرد و همه ديديم نه ، يك مجلس ملي بود و ملت آمد و ديد كه قاجاريه - مثلا - خلاف هستند، آنها را كنار گذاشت و شدايشان . اين شد ايشان ، بعد ديگر از اختيار مردم شد بيرون ! براي اينكه حالا ايشان با اختيارمردم شد، بعد هر كاري بكند، مردم هر چه فرياد بزنند كه آقا تو با اختيار ما، با انتخاب ماشاه شدي ، ما نمي خواهيم ديگر، برو سراغ كارت ، ديگر گوش نمي دهند؛ ديگر سرنيزه است ! مثل همين حالايي كه پيش آمده . آنها قرار دادند، يك كسي را انتخاب كردند، آن طبقه جلو انتخاب كردند، حالا ما بايد جرم اين پسره را هم بكشيم ! ما انتخاب كرديم اين را؟! آخر اين عقلايي است كه در پنجاه سال قبل يك طبقه ديگر، يك جمعيت ديگر،يك كسي را انتخاب كنند به سلطنت ، بعد پسر او بي انتخاب اين مردم و با مخالفت اين مردم باز سلطان باشد بر اين مردم ؟! يعني هر كاري كه بخواهد بكند نخير، سلطان مشروطه باشد! بي انتخاب مردم چرا باشد آخر؟ چه معنا دارد؟ هركسي ، هر جمعيتي ، هراجتماعي حق اولي اش اين است كه خودش انتخاب بكند يك چيزي را كه راجع به مقدرات مملكت خودش است . كدام يك از اين ملت ما، الان اين طبقه اگر در تمام ايران شما بگرديد يك نفر را پيدا بكنيد كه بگويد من دخالت داشتم در انتخاب محمدرضاخان به سلطنت ، پيدا نمي كنيد. هيچ كس ، هيچ كس دخالت نداشت . "موهبت الهي " بوده است ! به قول خودشان . بدون اينكه مردم دخالت داشته باشند!
خوب ، در قانون اساسي غلط ما اين است كه سلطنت يك "موهبت الهي " است كهملت مي دهند به يك شخصي (6). خوب ما حالا قبول كرديم يك موهبت الهي است كه ملت مي دهند، كي ملت دادند اين را؟! كي ملت اصلا اختيار در اين باب داشتند؟ ايشان (7)كودتا كرد و آمد ايران ، آمد تهران ، از قزوين آمد تهران را گرفت و كودتا كرد و يك عده اي را گرفت ، حبس كرد و كم كم ماند. اولش نمي دانم رئيس قشون بود و بعد كم كم شد وزير جنگ و بعد كم كم شد نخست وزير و بعد هم با سرنيزه مجلس درست كرد و باسرنيزه الزام كرد اينها را كه بايد قاجاريه را خلع بكنيد و بايد من سلطنت كنم . همه اش سرنيزه بود. "موهبت الهي " كه مردم مي دهند - فرض كنيم كه يك مطلبي است اينكه اين موهبت الهي است و مردم مي دهند به يك كسي - مردم مي دهند! آخر مردم كجا دادند؟كي مردم همچو كاري كردند؟ و من عرض كردم كه حالا ما فرض مي كنيم كه اين مردم هم [سلطنت ] دادند به پدر ايشان و خوب ، حالا بعدش چه ؟ آن جمعيتي كه آنجا بوده انديك كسي را وكيل كرده ، فرض كنيد وكيل ، وكيل من كه نبوده پدر من ! شما همه تان آن زمان هيچ يادتان نيست ؛ هيچ كدام ، هيچ كدامتان راي آن وقت نداشتيد، نبوديد تا راي بدهيد؛ هيچ كدام شما آن وقت نبوديد، ما هم كه بوديم كه راي نداشتيم ، نداريم ؛ خوب ،راي كه به او ندادند. حالا ما فرض مي كنيم كه آن جمعيت راي دادند به او؛ الان كه مامي خواهيم زندگي بكنيم مقدرات مملكتمان را تحت نظر يك كسي قرار بدهيم ، يك كسي بخواهد دخالت در امور مملكتي ما بكند بدون اينكه ما اصلا اطلاعي داشته باشيم وبدون اينكه اختياري داشته باشيم ، ايشان بايد هر كاري دلش مي خواهد بكند؟
مقايسه نظام سلطنتي با نظام جمهوري
بنابراين اصل رژيم سلطنتي يك چيز غلطي است . رژيم "سلطنتي " چيست ؟! بايدمردم خودشان يك كسي را تعيين كنند. مثلا - فرض كنيد كه - يك وكيلي را تعيين كنندبرايشان كار بكند. بايد مردم خودشان يكي را تعيين كنند كه او دخالت كند در امورشان ؛ هر وقت او را نخواستند، بگويند برو گم شو! يك رژيمي كه اينطور استقرار دارد اگرانسان فهميد به اينكه ، هر آدمي بفهمد كه هر كاري بكند ديگر از دست مردم خارج است كه بگويند برو، ديگر هست او تا آخر. سلطنت اينطوري است كه يك كسي كه سلطان شدديگر هست او، بيخ ريش مردم هست . يك همچو آدمي هر چه خلاف بخواهد بكنددستش باز است . خوف اين را ندارد كه عزلش بكنند؛ عزلي توي كار نيست ! هست او تاآخر. همه هم شاه دوست ! اما اگر بنا باشد كه يك نفر آدم را پنج سال ، ده سال ، هشت سال بگويند كه شما بيا در اين مملكت رئيس جمهور - مثلا - باش ، كارهاي مملكت را اداره بكن ، خود مردم آزاد يكي را تعيين بكنند، اين آدم هر چه هم بد باشد فكر خودش هست لااقل ؛ براي اينكه مي گويد خوب من پنج سال ديگر از رئيس جمهور[ي ]افتاده ام ، وقتي افتادم پدر من را مردم درمي آورند؛ اگر به يك كسي ظلم كرده باشم ، اينهاپدر من را درمي آورند. حالا قدرت دست من است ، بعد از پنج سال ديگر يك آدمي هستم عادي مثل ساير مردم . نمي كند قهرا. اصلا از اول رژيم سلطنتي يك چيز غلطي بوده است و تحميل شده است به مردم .
اصل دوم ما هم اين است كه رژيم سلطنتي اصلش بي ربط است . بايد اختيار دست مردم باشد. اين يك مساله عقلي [است ]، هر عاقلي اين مطلب را قبول دارد كه مقدرات هركسي بايد دست خودش باشد؛ مايي كه - يك جمعيتي كه مملكت مال خودشان است ،چيزهايي كه در مملكت است بايد به صرفه خودشان خرج بشود؛ بايد همه چيز اين مملكت در راه صلاح خود اين مملكت باشد. يك كسي كه اصلش با مردم جداست ومي گويد كه مردم چكاره هستند، من خودم هستم ، هر كاري دلم مي خواهد بكنم ، چطورمي شود مقدراتش را مردم دست يك همچو آدمي بدهند كه هر كاري دلش مي خواهدبكند و به مردم ديگر دخالت نباشد؟ به خلاف اينكه مردم امسال يك كسي را قراربدهند، همه جمع بشوند با هم قرار بدهند كه اين آقا رئيس جمهور ما، پنج سال هم ايشان رئيس جمهور. ما فرض مي كنيم او يك آدمي باشد خيلي جلب باشد، اين آدم خيلي جلب نمي تواند يعني عقل اجازه اش نمي دهد كه در اين پنج سال تو هر كاري داري بكن ، هر چه هم مي خواهي ظلم بكن و - عرض مي كنم كه - چه مي شود. ما فرض مي كنيم كه نه ديگر حقي براي مردم نباشد - و حال آنكه در جمهوري حق است - مردم . . . نه ، تو غلطكردي برو سراغ كارت !
اگر جمهوري اسلامي باشد كه ديگر واضح است ؛ براي اينكه اسلام براي آن كسي كه سرپرستي براي مردم مي خواهد بكند، ولايت بر مردم دارد، يك شرايطي قرار داده كه وقتي يك شرطش نباشد، خودبه خود ساقط است ؛ تمام است ؛ ديگر لازم نيست كه مردم جمع بشوند؛ اصلا خودش هيچ است . اگر يك ظلم ، اگر يك سيلي بزند، رئيس جمهوراسلام اگر يك سيلي بيجا به يك نفر بزند، ساقط است ؛ تمام شد رياست جمهوري اش ديگر؛ بايد برود سراغ كارش . آن سيلي را هم بايد عوضش را بيايد بزند توي صورتش !ما يك همچو چيزي مي خواهيم .
بنابراين اصل اول كه عبارت [است ] از اينكه ما اين خاندان را نمي خواهيم اين واضح است كه بايد همين طور باشد، مردم هم با ما موافقند. مساله مردمي است . مساله ، به حسب حق مردم ، مردمي است . همه مردم فرياد كردند توي خيابانها، حالا هم دارند فريادمي كنند، همين امروز هم گفتند پنجاه هزار نفر در اصفهان قيام كرده اند و - عرض مي كنم -نهضت كرده اند و تظاهر كرده اند و از اين حرفها؛ الان هم همان حرفها را دارند مي زنند.اصل دوم هم كه سلطنت - رژيم سلطنتي - اصلش غلط است ، اين هم هر عاقلي اگر تصورمطلب را بكند تصديقش را مي كند كه يك همچو رژيمي اصلا درست نيست ؛ بايداختيار دست خود مردم باشد و چه بكنند. يك كس ديگري يكي را سلطان بكند، اين سلطان بر يكي ديگر باشد، اين مقدرات اين دست آنهاست ! هركسي مقدراتش دست خودش است . اين نسل حالا مقدراتشان دست خودشان بايد باشد؛ نه مقدراتش دست يك كسي كه هفتصد سال پيش از اين بوده و حالا رفته سراغ كارش .
رئيس جمهور معنايش اين است كه مقدرات دست خود مردم است . مردم الان مي خواهند قرار مي دهند يك كسي را رئيس جمهور، بعد از پنج سال ديگر تمام مي شودعملش ؛ يكي ديگر را قرار مي دهند، بعد يكي ديگر قرار مي دهند. اين بهتر از اوست وآن غلط بوده و اين صحيح . اين ممكن است صحيح باشد. منتها ما جمهور به آن معنايي كه هركس را بخواهند قرار بدهند. . . - در ساير جاها هم اينطور نيست كه هركس -يك شرايطي در آن هست ، در رئيسي كه بايد حكومت كند بر مردم . حاكم مردم يك شرايطي در اسلام دارد كه اگر آن شرايط ملاحظه بشود، يك حكومت عدل صحيح منعقد مي شود.
اصل سوم ، تاسيس جمهوري اسلامي
اصل سوم ما اين است كه ما حكومت اسلامي مي خواهيم . يك جمهوري اسلامي كه به آراي مردم رجوع مي كنيم و شرايط را هم مي گوييم . اين شرايط در اسلام هست .هركس را مي خواهيد تعيين كنيد، هر كه اين شرايط را دارد اين را بخواهند. شرايطش نباشد كه هر دزدي را بخواهند قرار بدهند. هيچ عاقلي اين را نمي پذيرد كه هر دزدي رابخواهند قرار بدهيم ؛ و قرار هم نمي دهند.
اين شرط سوم هم ، اين اصل سوم هم حالا من خسته شده ام بعد عرض مي كنم . وبعضي از حرفهايي كه گفته شده است و نطقي كه امروز باز "اعليحضرت " فرموده اند وحرفهايي كه زده اند، اينها ديگر بعد يك تاملي در آن بكنيم [كه ] چه ايشان گفته است وما بايد چه بگوييم .
پانویس :




بزرگتر کوچکتر 
خدمات تلفن همراه
مراجعه: 184,047,038