قرآن تبيان- جزء 10 - حزب 19 - سوره انفال - صفحه 182
نرم افزارهای رایگان تلفن همراه
بازی و سرگرمی
قرآن
مفاتیح
نهج البلاغه
صحیفه سجادیه
اوقات شرعی
مسائل شرعی
گنجینه معنوی
آشپزی
مناسبت ها
الحان قرآن
صحیفه نور امام خمینی ره
پنل عضویت
وَاعْلَمُوا أَنَّمَا غَنِمْتُم مِّن شَیْءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِی الْقُرْبَى وَالْیَتَامَى وَالْمَسَاکِینِ وَابْنِ السَّبِیلِ إِن کُنتُمْ آمَنتُم بِاللَّهِ وَمَا أَنزَلْنَا عَلَى عَبْدِنَا یَوْمَ الْفُرْقَانِ یَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعَانِ وَاللَّهُ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ
41 - صفحهى 115
[سوره الأنفال (8): آيات 41 تا 54]
ترجمه آيات
و بدانيد آنچه را كه سود مىبريد براى خدا است پنج يك آن و براى رسول و خويشاوند او و يتيمان و مسكينان و در راه ماندگان، اگر به خدا و آنچه را كه در روز فرقان روزى كه دو گروه يكديگر را ملاقات كردند بر بندهمان نازل كرديم ايمان آوردهايد، و خداوند بر هر چيز توانا است (41).
آن روزى كه شما در نقطه مرتفع نزديكترى و ايشان در بلندى دورترى قرار داشتند، و قافله پائينتر از شما بودند، و اگر برخورد به اين صورت را قبلا قرار داد مىكرديد اختلاف مىكرديد (باز به اين وجه صورت نمىگرفت) و ليكن خدا (چنين پيش آورد) تا بگذارند آن امرى را كه شدنى بود، براى اينكه هلاك شود هر كه هلاك مىشود از روى بينش و زنده گردد هر كه زنده مىشود از روى بينش و همانا خدا شنواى دانا است (42).
هنگامى كه خداوند ايشان را به تو در خوابت اندك نماياند و اگر بسيار نشان مىداد هر آينه در كار اختلاف مىكرديد، ليكن خداوند (شما را) سلامت داشت كه او دانا است به آنچه در سينهها است (43).
و هنگامى كه نماياند ايشان را به شما هنگام تلاقى شما با ايشان اندك در چشم شما و اندك نمود شما را در چشم ايشان تا خداوند به كرسى بنشاند امرى را كه شدنى بود و بسوى خدا است مرجع همه امور (44).
اى كسانى كه ايمان آوردهايد وقتى برخورديد به گروهى (از دشمن) پس پايدارى كنيد و خدا را زياد به خاطر آوريد بلكه رستگار شويد (45).
و فرمانبرى كنيد خدا و فرستادهاش را و نزاع مكنيد كه سست شويد، و در نتيجه نيرويتان تحليل رود و خويشتندارى كنيد كه خدا با خويشتنداران است (46).
و مانند مشركين و آن كسانى مباشيد كه با غرور و خودنمايى از ديار خود خارج شدند و باز مىداشتند از راه خدا و خدا به آنچه مىكنيد محيط است (47).
هنگامى كه شيطان اعمال (زشت) ايشان را (در نظرشان) بياراست و گفت: امروز از مردم كسى نيست كه بتواند بر شما غلبه يابد، و من پناه شمايم تا گاهى كه دو سپاه همديگر را ديدند (در آن موقع) برگشت و عقب گرد كرد و گفت من از شما بىزارم چون من چيزها مىبينم كه شما نمىبينيد من از خدا
______________________________________________________
صفحهى 117
مىترسم خدا شديد العقاب است (48).
هنگامى كه منافقان و آنهايى كه در دلهايشان مرض بود گفتند: اين قوم را فريب داد دينشان، و حال آنكه هر كه به خدا توكل كند خداوند مقتدرى است شايسته كار (49).
و اگر (كاش) مىديدى هنگامى را كه فرشتگان دريابند گروه كافران را و بزنند رويها و پشتهايشان را (و بگويند) بچشيد عذاب سوزان را (50).
اين بخاطر آن (رفتاريست) كه به دست خود پيش فرستاديد، كه خدا ستمگر بر بندگان نمىباشد (51).
مانند شيوه خاندان فرعون و آنان كه پيش از ايشان بودند (كه) به آيات خدا كفر ورزيدند، پس خدا به گناهانشان بگرفت كه خدا نيرومندى است شديد العقاب (52).
(و) اين بدانست كه خدا تغيير دهنده نعمتى كه به قومى ارزانى داشته نيست تا آنكه خود ايشان تغيير دهند آنچه را كه در خودشان است (با علم به اينكه) خدا شنواى دانا است (53).
(و) مانند شيوه دودمان فرعون و آنان كه قبل از ايشان بودند (كه) تكذيب كردند آيات پروردگارشان را، پس ما بخاطر گناهانشان هلاكشان كرده و خاندان فرعون را غرق نموديم، همهشان ستمگران بودند (54).
بيان آيات [توضيح و تفسير مفردات و جملات آيه شريفه مربوط به خمس:" وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ ..."]
اين آيات مشتمل است بر بيان وجوب دادن خمس غنيمت، و استقامت در برابر دشمن، و اندرز آنان و بيان پارهاى از نكبتها كه خداوند دشمنان دين را بدان مبتلا كرده، و بيچاره شدنشان به مكر الهى، و اينكه خداوند در بين آنان همان سنتى را معمول داشته كه در ميان قوم فرعون و كسانى كه پيش از ايشان بودند بخاطر تكذيب آيات و جلوگيرى از راه او معمول داشته است.
" وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ ..."
كلمه" غنم" و" غنيمت" به معناى رسيدن به در آمد از راه تجارت و يا صنعت و يا جنگ است، و ليكن در اين آيه بملاحظه مورد نزولش تنها با غنيمت جنگى منطبق است.
راغب مىگويد:" غنم"- به دو فتحه- معنايش معروف است، خداى تعالى فرموده:" وَ مِنَ الْبَقَرِ وَ الْغَنَمِ حَرَّمْنا عَلَيْهِمْ شُحُومَهُما- و از گاو و گوسفند پيه آن دو را بر ايشان حرام كرديم" و" غنم"- به ضمه حرف اول و سكون حرف دوم- به معناى رسيدن و دست يافتن به فائده است، و ليكن در هر درآمدى كه از راه جنگ و از ناحيه دشمنان و غير ايشان به دست آيد استعمال شده، و به اين معنا است آيه" وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْءٍ" و آيه" فَكُلُوا مِمَّا غَنِمْتُمْ حَلالًا طَيِّباً". و كلمه" مغنم" به معناى هر چيزى است كه به غنيمت درآيد و جمع آن" مغانم" مىباشد، مانند:
______________________________________________________
صفحهى 118
" فَعِنْدَ اللَّهِ مَغانِمُ كَثِيرَةٌ" «1» و كلمه" ذو القربى" به معناى نزديكان و خويشاوندان است و در اين آيه منظور از آن، نزديكان رسول خدا (ص) و يا بطورى كه از روايات قطعى استفاده مىشود خصوص اشخاص معينى از ايشان است. و كلمه" يتيم" به معناى انسانى است كه پدرش در حال خردسالىاش مرده باشد، و مىگويند كه در همه انواع حيوانات يتيم آن حيوانى است كه مادر خود را از دست داده باشد، تنها انسان است كه يتيم بودنش از ناحيه پدر است.
" فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ ..." كلمه" ان" به فتح همزه قرائت شده، و اين ممكن است بخاطر تقدير گرفتن حرف جر بوده و تقدير آن چنين باشد:" و اعلموا انما غنمتم من شىء فعلى ان للَّه خمسه- بدانيد كه هر آنچه را كه به غنيمت مىگيريد بر اين اساس است كه پنج يك آن، از آن خدا است". و نيز ممكن است بخاطر عطف بر" أن" اولى بوده و خبر" أن" اولى حذف شده باشد، چون كلام دلالت بر آن داشته است، و تقدير چنين بوده:" و اعلموا انما غنمتم من شىء يجب قسمته فاعلموا ان خمسه للَّه- بدانيد كه آنچه غنيمت مىبريد واجب است تقسيم شود، و بدانيد كه يك پنجم آن از آن خدا است". و يا" فاء" براى استشمام معنى شرط بوده باشد، چون برگشت معناى آيه به اين بوده كه" اگر چيزى را به غنيمت برديد پس خمس آن براى خدا است" و چون معناى آيه به اين بوده كه" اگر چيزى را به غنيمت برديد پس خمس آن براى خدا است" و چون معناى شرط از آن استشمام مىشود فاء به كار رفته تا جمله معناى جزاء شرط را بدهد، و اگر حرف" أن" تكرار شده صرفا به منظور تاكيد بوده، و اصل آن" و اعلموا انما غنمتم من شىء ان خمسه للَّه ..." بوده، و آن اصلى كه ماده علم تعلق به آن گرفته عبارت است از جمله" ما غنمتم من شىء خمسه للَّه و للرسول ..."، و لفظ جلاله را براى تعظيم مقدم بر رسول ذكر نمود.
و جمله" إِنْ كُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللَّهِ" قيد آن امرى است كه صدر آيه دلالت بر آن دارد و آن عبارت است از امر" بدهيد خمس آن را". پس معناى جمله مذكور اين مىشود:" بدهيد خمس آن را اگر به خدا و به آنچه كه بر بندهمان نازل كردهايم ايمان آوردهايد". و چه بسا گفته شده است كه جمله مزبور متصل به جمله" فَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَوْلاكُمْ" است كه در آيه قبلى بود، البته اين را گفتهاند، و ليكن سياق كلام بواسطه فاصله شدن جمله" وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ" با اين توجيه وفق نمىدهد.
" ما أَنْزَلْنا عَلى عَبْدِنا يَوْمَ الْفُرْقانِ"- ظاهر اين است كه منظور از" ما أَنْزَلْنا" قرآن است،
_______________
(1) مفردات راغب ماده" غنم"
______________________________________________________
صفحهى 119
به قرينه اينكه انزال آن را اختصاص به رسول خدا (ص) داده، و اگر منظور از آن ملائكه نازله در جنگ بدر بود جا داشت اولا بجاى" ما أَنْزَلْنا" بفرمايد" من انزلنا" و يا تعبير ديگرى كه اين معنا را برساند، و ثانيا بجاى" عَلى عَبْدِنا" بفرمايد:" عليكم" زيرا همانطور كه ملائكه در آن روز براى يارى رسول خدا (ص) فرستاده شده بودند همچنين مؤمنين ملازمين ركاب آن حضرت را هم يارى كردند، هم چنان كه آيه" فَاسْتَجابَ لَكُمْ أَنِّي مُمِدُّكُمْ بِأَلْفٍ مِنَ الْمَلائِكَةِ مُرْدِفِينَ" «1» و آيه" إِذْ يُوحِي رَبُّكَ إِلَى الْمَلائِكَةِ أَنِّي مَعَكُمْ فَثَبِّتُوا الَّذِينَ آمَنُوا" «2» بر آن دلالت دارند، و نظير آن دو در معنا، آيه" إِذْ تَقُولُ لِلْمُؤْمِنِينَ أَ لَنْ يَكْفِيَكُمْ أَنْ يُمِدَّكُمْ رَبُّكُمْ بِثَلاثَةِ آلافٍ مِنَ الْمَلائِكَةِ مُنْزَلِينَ، بَلى إِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا وَ يَأْتُوكُمْ مِنْ فَوْرِهِمْ هذا يُمْدِدْكُمْ رَبُّكُمْ بِخَمْسَةِ آلافٍ مِنَ الْمَلائِكَةِ مُسَوِّمِينَ" «3» مىباشد.
و در التفات از غيبت به تكلم كه در جمله" إِنْ كُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللَّهِ وَ ما أَنْزَلْنا عَلى عَبْدِنا" بكار رفته اشاره است به بسط لطف الهى بر رسول خدا (ص) و ممتاز شدنش به قرب خدا، و اين اشاره بر كسى پوشيده نيست.
و از دقت در بحثى كه در اول سوره در ذيل آيه" يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْأَنْفالِ قُلِ الْأَنْفالُ لِلَّهِ وَ الرَّسُولِ ..." گذشت به دست مىآيد كه منظور از جمله" وَ ما أَنْزَلْنا عَلى عَبْدِنا يَوْمَ الْفُرْقانِ" حليت تصرف در غنيمت است كه در آخر سوره در ضمن سياق آياتى در باره آن فرمود:" فَكُلُوا مِمَّا غَنِمْتُمْ حَلالًا طَيِّباً".
و منظور از" يَوْمَ الْفُرْقانِ" روز بدر است به شهادت اينكه دنبالش فرمود:" يَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعانِ"، زيرا آن روزى كه خداوند حق و باطل را روبروى هم قرار داد و آن دو را از هم جدا كرد و به تصرف خود حق را احقاق و با يارى نكردنش از باطل آن را ابطال نمود همان روز بدر بود. و جمله" وَ اللَّهُ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ" به منزله تعليل است براى جمله" يَوْمَ الْفُرْقانِ" نظر به دلالتى كه دارد بر اينكه خداوند حق را از باطل جدا كرد، مثل اينكه گفته شده باشد: خدا بر هر چيزى قادر است، و به همين دليل مىتواند حق و باطل را از هم جدا سازد.
_______________
(1) سوره انفال آيه 9
(2) سوره انفال آيه 12
(3) هنگامى كه به مؤمنين مىگفتى آيا اين براى شما بس نيست كه پروردگارتان شما را با سه هزار فرشته نازل شده مدد فرمايد؟. بلكه اگر خويشتندارى نموده و تقوى به خرج دهيد، و دشمنان در همين شور و هيجان خود بر شما بتازند پروردگارتان شما را با پنج هزار فرشته نشاندار كمك مىكند. سوره آل عمران آيه 125
______________________________________________________
صفحهى 120
بنا بر اين، معناى آيه- و خدا داناتر است- اين مىشود: بدانيد كه آنچه شما غنيمت مىبريد هر چه باشد يك پنجم آن از آن خدا و رسول و خويشاوندان و يتيمان و مسكينان و ابن السبيل است و آن را به اهلش برگردانيد اگر به خدا و به آنچه كه بر بندهاش محمد (ص) در جنگ بدر نازل كرده ايمان داريد و در روز بدر اين معنا را نازل كرده بود كه انفال و غنيمتهاى جنگى از آن خدا و رسول او است، و احدى را در آن سهمى نيست، و اينك همان خدايى كه امروز تصرف در چهار سهم آن را بر شما حلال و مباح گردانيده دستورتان مىدهد كه يك سهم آن را به اهلش برگردانيد.
و از ظاهر آيه برمىآيد كه تشريع در آن مانند ساير تشريعات قرآنى ابدى و دائمى است، و نيز استفاده مىشود كه حكم مورد نظر آيه مربوط به هر چيزى است كه غنيمت شمرده شود، هر چند غنيمت جنگى ماخوذ از كفار نباشد، مانند استفادههاى كسبى و مرواريدهايى كه با غوص از دريا گرفته مىشود و كشتىرانى و استخراج معادن و گنج، آرى، گو اينكه مورد نزول آيه غنيمت جنگى است، و ليكن مورد مخصص نيست.
و همچنين از ظاهر مصارفى كه برشمرده و فرموده:" لِلَّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي الْقُرْبى وَ الْيَتامى وَ الْمَساكِينِ وَ ابْنِ السَّبِيلِ" برمىآيد كه مصارف خمس منحصر در آنها است، و براى هر يك از آنها سهمى است، به اين معنا كه هر كدام مستقل در گرفتن سهم خود مىباشند، هم چنان كه نظير آن از آيه زكات استفاده مىشود، نه اينكه منظور از ذكر مصارف از قبيل ذكر مثال باشد.
هر يك از اين مطالب كه گفتيم از ظاهر آيه استفاده مىشود شكى نيست در اينكه از آيه به ذهن تبادر مىكند، و بر طبق آن رواياتى هم از طريق شيعه و ائمه اهل بيت (ع) وارد شده. و ليكن مفسرين اهل سنت در باره آن و اينكه تفسير آيه چيست اختلاف كردهاند، و ما- ان شاء اللَّه- به زودى در بحث روايتى آينده متعرض اقوال آنان مىشويم.
" إِذْ أَنْتُمْ بِالْعُدْوَةِ الدُّنْيا وَ هُمْ بِالْعُدْوَةِ الْقُصْوى وَ الرَّكْبُ أَسْفَلَ مِنْكُمْ وَ لَوْ تَواعَدْتُمْ لَاخْتَلَفْتُمْ فِي الْمِيعادِ وَ لكِنْ لِيَقْضِيَ اللَّهُ أَمْراً كانَ مَفْعُولًا ..."
كلمه" عدوة"- به ضم عين، و گاهى به كسر آن- به معناى طرف بلند بيابان است، و" دنيا" مؤنث" ادنى" است هم چنان كه" قصوى" كه گاهى آن را" قصيا" هم مىگويند مؤنث" اقصى" است، و منظور از" ركب" بطورى كه گفته شده آن قافله مال التجارهاى بود كه ابو سفيان سرپرستيش را بر عهده داشته است.
______________________________________________________
صفحهى 121
ظرف" اذ" در جمله" إِذْ أَنْتُمْ بِالْعُدْوَةِ" بيان ثانوى يوم الفرقانى است كه در آيه قبلى بود، هم چنان كه ظرف" يوم" در جمله" يَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعانِ" بيان اول آن و متعلق به" أَنْزَلْنا عَلى عَبْدِنا" بود. و اما اينكه بعضى گفتهاند كه ظرف" اذ" بيان جمله" وَ اللَّهُ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ" است، و مىخواهد با ذكر مورد، قدرت خدا را برساند و معنايش اين است كه" خدا بر يارى شما قادر است با ذلت و زبونى كه داشتيد وقتى كه شما در بلندى نزديك بيابان فرود آمده بوديد" وجهى بعيد و تكلفدار است.
[ياد آورى امدادهاى غيبى الهى در جنگ بدر كه موجب پيروزى مسلمين گرديد]
سياق جملات قبل از جمله" وَ لَوْ تَواعَدْتُمْ لَاخْتَلَفْتُمْ فِي الْمِيعادِ" كه مساله برخورد دو لشكر و خصوصيات آن را مىرساند، و اينكه قافله پائينتر از مسلمين بودند، و اينكه خداوند به قدرتش كه هر چيزى را مقهور كرده حق و باطل را از هم جدا كرده و حق را تاييد و باطل را مغلوب ساخت و همچنين اينكه فرمود:" وَ لكِنْ لِيَقْضِيَ اللَّهُ أَمْراً كانَ مَفْعُولًا" همه شواهدى هستند بر اينكه منظور از جمله مورد بحث هم كه فرمود:" وَ لَوْ تَواعَدْتُمْ لَاخْتَلَفْتُمْ فِي الْمِيعادِ" بيان همين است كه برخورد به اين صورت جز مشيت خاصه خداى سبحان نبوده، چون مشركين با اينكه داراى عده و عده بودند در قسمت بلندى بيابان در جايى كه آب در دسترسشان و زمين زير پايشان سفت و محكم بود فرود آمدند و مؤمنين با كمى عدد و ضعف نيرويشان در قسمت پائين بيابان در زمينى ريگزار و بى آب اردوگاه داير كرده بودند و به قافله ابو سفيان هم نتوانستند دست پيدا كنند و او قافله را از يك نقطه ساحلى پائين اردوگاه مؤمنين پيش مىراند، و مؤمنين در شرايطى قرار گرفته بودند كه از نظر نداشتن پايگاه چارهاى جز جنگيدن نداشتند، و برخورد مؤمنين در چنين شرايط و پيروزيشان بر مشركين را نمىتوان امرى عادى دانست، و جز مشيت خاص الهى و قدرتنمائيش بر نصرت و تاييد مؤمنين چيز ديگر نمىتواند باشد.
پس جمله" وَ لَوْ تَواعَدْتُمْ لَاخْتَلَفْتُمْ فِي الْمِيعادِ" بيان اين معنا است كه فرود آمدن مؤمنين در اينجا و مشركين در آنجا روى قرار قبلى و يا مشورت صورت نگرفته و لذا بدنبال اين جمله فرمود:" وَ لكِنْ لِيَقْضِيَ اللَّهُ أَمْراً كانَ مَفْعُولًا" چون اين جمله بخاطر كلمه" و لكن" استدراك از مطالب قبل است.
و جمله" لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَةٍ وَ يَحْيى مَنْ حَيَّ عَنْ بَيِّنَةٍ" تعليل آن قضايى است كه خداوند در امر مفعول رانده، و معنايش اين است كه خداوند اگر اين قضا را راند كه شما با كفار اينطور تلاقى و برخورد كنيد، و در چنين شرايطى شما مؤمنين را تاييد نمود و كفار را بيچاره كرد همه براى اين بود كه خود دليل روشنى بر حقانيت حق و بطلان باطل باشد تا هر كس هلاك مىشود با داشتن دليل و تشخيص راه از چاه هلاك شده باشد و هر كس هم زنده مىشود با دليل
______________________________________________________
صفحهى 122
روشن زنده شده باشد.
و به اين بيان روشن مىشود كه منظور از هلاكت و زنده شدن، هدايت و ضلالت است، چون ظاهرا چيزى كه مرتبط با وجود بينه و دليل روشن باشد همين هدايت و ضلالت است.
جمله" وَ إِنَّ اللَّهَ لَسَمِيعٌ عَلِيمٌ" نيز تعليل است، و عطف است بر جمله" لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَةٍ ..." و معنايش اين است كه" و اگر خدا اين قضا را راند و كرد آنچه را كرد براى اين بود كه او شنوا است و دعاى شما را مىشنود، دانا است و آنچه در دلهاى شما هست مىداند" و در اين بيان اشاره است به آنچه كه در صدر آيات راجع به اين داستان ذكر كرده و فرموده بود:
" إِذْ تَسْتَغِيثُونَ رَبَّكُمْ فَاسْتَجابَ لَكُمْ ..."
و بر طبق همين سياق است (يعنى براى بيان اينكه مرجع امر اين واقعه قضاى خاص الهى است نه اسباب عادى) آيه بعدى كه مىفرمايد:" إِذْ يُرِيكَهُمُ اللَّهُ فِي مَنامِكَ قَلِيلًا ..." و همچنين چند آيه بعد كه مىفرمايد:" وَ إِذْ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ أَعْمالَهُمْ ..." و آيه بعد از آن كه مىفرمايد:" إِذْ يَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَ الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ غَرَّ هؤُلاءِ دِينُهُمْ ..."
و معناى آيه اين است كه روز فرقان آن روزى بود كه شما در قسمت پائين وادى اردو داير كرده بوديد و كفار در قسمت بالاى آن اطراق كرده بودند و پياده شدن شما در پائين و كفار در بالا با هم جور درآمد بطورى كه اگر مىخواستيد قبلا با كفار قرار داد كنيد كه شما اينجا و آنان آنجا را لشكرگاه كنند قطعا اختلافتان مىشد، و هرگز موفق نمىشديد كه به اين نحو جبههسازى كنيد. پس قرار گرفتن شما و ايشان به اين نحو نه از ناحيه و به فكر شما بود و نه از ناحيه و به فكر كفار، بلكه امر شدنى بود كه خداوند بر آن قضا راند، و اگر اينچنين قضا راند براى اين بود كه با ارائه يك معجزه و دليل روشن حجت خود را تمام كند، و نيز براى اين بود كه دعاى سابق شما را و آن استغاثهاى را كه از شما شنيد، و آن حاجتى را كه از سويداى دل شما خبر داشت مستجاب و برآورده كند.
" إِذْ يُرِيكَهُمُ اللَّهُ فِي مَنامِكَ قَلِيلًا ..."
كلمه" فشل" به معناى ضعف توأم با اضطراب است، و" تنازع" به معناى اختلاف و از ماده" نزع" است كه نوعى كندن را گويند، و اختلاف را از اين باب تنازع مىگويند كه در حقيقت طرفين نزاع هر كدام مىخواهند ديگرى را از آنچه كه دارد بركند. و كلمه" تسليم" به معناى نجات دادن است.
و كلام در اين آيه به تقدير كلمه" اذكر" معنايش اين است كه" بياد آر آن موقعى را كه خداوند دشمنان تو را در خواب در نظرت اندك وانمود" و اندك نشان داد نشان براى اين
______________________________________________________
صفحهى 123
بود كه دلهايتان را استوار نموده و درونتان را آرامش بخشد، چون اگر نفرات ايشان را در نظرت زياد جلوه مىداد و تو مؤمنين را از نيروى ايشان خبر مىدادى قهرا از ضعف و كمى عده خود دچار سستى و اضطراب مىشدند، و در اينكه آيا در چنين شرايطى با لشكر انبوه كفار مصاف شوند يا نه اختلاف مىكردند، و ليكن خداى تعالى با اندك نشان دادن ايشان شما را از سستى و اختلاف نجاتتان داد، چون او به ذات الصدور يعنى به دلها آگاه است، و خوب مىداند كه براى اطمينان يافتن و استوارى و نيرومند شدن دلها چه چيز شايسته است.
اين آيه دلالت دارد بر اينكه خداى سبحان به رسول خود در عالم رؤيا بشارت به فتح داده، و آن جناب در خواب ديد كه همانطورى كه خداوند در بيدارى وعده داده بود بر يكى از دو طائفه، قافله و يا لشكر قريش پيروز خواهد شد، و خداوند در آن خواب لشكر قريش را اندك و غير قابل اعتناء به آن حضرت وانمود كرده و رسول خدا (ص) هم آنچه را كه در خواب ديده بود براى مؤمنين بازگو كرد و به آنان وعده صريح و بشارت داده بود و به همين جهت همه آماده جنگ با ايشان شدند، به دليل اينكه فرمود:" وَ لَوْ أَراكَهُمْ كَثِيراً لَفَشِلْتُمْ ..." و دلالت اين جمله بر آنچه ما استظهار كرديم روشن است." وَ إِذْ يُرِيكُمُوهُمْ إِذِ الْتَقَيْتُمْ فِي أَعْيُنِكُمْ قَلِيلًا وَ يُقَلِّلُكُمْ فِي أَعْيُنِهِمْ ..."
معناى اين آيه روشن است، و ميان آن و آيه" قَدْ كانَ لَكُمْ آيَةٌ فِي فِئَتَيْنِ الْتَقَتا فِئَةٌ تُقاتِلُ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ أُخْرى كافِرَةٌ يَرَوْنَهُمْ مِثْلَيْهِمْ رَأْيَ الْعَيْنِ وَ اللَّهُ يُؤَيِّدُ بِنَصْرِهِ مَنْ يَشاءُ" «1» بنا بر اينكه اشاره باشد به واقعه بدر هيچ منافاتى وجود ندارد. براى اينكه اندك نشان دادنى كه در آيه مورد بحث است مقيد شده به جمله" إِذِ الْتَقَيْتُمْ" و با همين قيد تنافى برداشته شده، گويا خداى سبحان مؤمنين را در اولين برخورد به نظر مشركين اندك نشان داده، تا مغرور شده و ايشان را غير قابل اعتناء تلقى كنند و همين معنا ايشان را بر پياده شدن و جنگيدن دلير كند، ولى وقتى دست به كار جنگ شده و در هم آميختند خداوند همان مؤمنين را كه تا آن موقع به نظرشان اندك مىآمد در نظرهايشان بسيار و دو برابر وانمود، و همين معنا باعث شد كه عزيمتهايشان سست گشته و دل از دست داده و در نتيجه شكست خوردند.
پس آيه مورد بحث ناظر به اول داستان است، و آيه آل عمران ناظر به بعد از انتقال و اختلاط است" لِيَقْضِيَ اللَّهُ أَمْراً كانَ مَفْعُولًا وَ إِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ" اين جمله متعلق است به جمله" يريكموهم" و آن را تعليل مىكند.
_______________
(1) سوره آل عمران آيه 13
______________________________________________________
صفحهى 124
[شش دستور جنگى به سربازان اسلام]
" يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا لَقِيتُمْ فِئَةً فَاثْبُتُوا وَ اذْكُرُوا اللَّهَ كَثِيراً لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ ..."
راغب در مفردات مىگويد:" ثبات"- به فتح ثاء- ضد زوال است. «1» و بنا به گفته او در مورد آيه شريفه به معناى ضد فرار از دشمن است، و اين كلمه بحسب معنايش اعم از كلمه صبرى است كه در جمله" وَ اصْبِرُوا إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرِينَ" به آن امر فرموده، چون صبر يك نحوه ثبات خاصى است، و آن عبارت است از ثبات در مقابل مكروه هم به قلب، بدين صورت كه دچار ضعف نگردد و جزع و فزع نكند، و هم به بدن، به اينكه كسالت و سهلانگارى ننموده، و از جا در نرود، و در مواردى كه عجله پسنديده نيست شتاب نكند.
كلمه" ريح" بطورى كه گفته شده به معناى عزت و دولت است، راغب نيز گفته است كه: كلمه" ريح" در آيه بطور استعاره به معناى غلبه است، و وجه اين استعاره و تشبيه اين است كه باد به هر چه بوزد آن را به حركت درآورده و از جاى مىكند و با خود مىبرد، غلبه بر دشمن هم همين خاصيت را دارد «2».
راغب در باره كلمه" بطر" گفته: اين كلمه به معناى غفلت و سبك مغزى است كه در اثر سوء استفاده از نعمت و قيام ننمودن به حق آن و مصرف كردن آن در غير مورد به آدمى دست مىدهد، خداى تعالى در يك جا فرموده:" بَطَراً وَ رِئاءَ النَّاسِ" و در جاى ديگر فرموده:" بَطِرَتْ مَعِيشَتَها" يعنى اهل ده در معيشتشان بطر به خرج دادند و در نتيجه از كار باز مانده و به رنج افتادند، و بطر همان طرب است و طرب خفت و سبكيى است ناشى از فرح. و گاهى اين كلمه در شدت حزن و اندوه استعمال مىشود، و كلمه" بيطرة" به معناى دامپزشكى است. «3» و كلمه" رئاء" به معناى اين است كه آدمى خود را به غير آنچه كه هست نشان دهد.
جمله" فاثبتوا" امر مطلق ايستادگى در برابر دشمن و فرار نكردن است، و بنا بر اين امر به صبر در جمله" و اصبروا" همانطورى كه در سابق اشاره كرديم تكرار آن امر نيست.
ذكر خدا در جمله" وَ اذْكُرُوا اللَّهَ كَثِيراً" به معناى ياد خدا در دل و در زبان است، چون اين هر دو قسم، ذكر است و معلوم است كه آن چيزى كه مقاصد آدمى را از يكديگر مشخص و جدا مىكند آن حالات درونى و قلبى انسان است، حال چه اينكه لفظ هم با آن حالت مطابق باشد، مثل كلمه" يا غنى" از فقيرى كه از فقر خود به خدا پناهنده مىشود، و يا
_______________
(1) مفردات راغب ماده" ثبت"
(2) مفردات راغب ماده" ريح"
(3) مفردات راغب ماده" رأى"
______________________________________________________
صفحهى 125
كلمه" يا شافى" از مريضى كه از مرض خود به خدا پناه مىبرد، و يا مطابق نباشد، مثل اينكه همان فقير و مريض بجاى آن دو كلمه بگويند" اى خدا" چون همين" اى خدا" از فقير به معناى" اى بى نياز" و از مريض به معناى" اى شفا دهنده" است، چون مقتضاى حال و آن احتياجى كه اين دو را به استغاثه وادار كرده شاهد اين است كه مقصودشان از" اى خدا" جز اين نيست، و اين خيلى روشن است.
كسى هم كه به جنگ رفته، و با دشمن روبرو شده، و مىداند كه در جنگ خونها ريخته مىشود، و دست و پاها قطع مىگردد و خلاصه به منظور رسيدن به هدف بايد از خود گذشتگى كرد و پيه همه ناملايمات را به خود ماليد، چنين كسى فكرش همه متوجه پيروزى و رسيدن به هدف و غلبه بر دشمنى است كه او را به مرگ و فنا تهديد مىكند، و كسى كه حالش اين و فكر و ذكرش اين است ذكر خدايش هم ذكرى است كه با حالت و فكرش تناسب دارد.
و اين خود بهترين قرينه است بر اينكه منظور از" اذْكُرُوا اللَّهَ كَثِيراً" اين است كه مؤمن، متذكر آن معارفى باشد كه مربوط به اين شان و اين حالت است، و آن اين است كه خداى تعالى معبود او و پروردگار او است، و آن كسى است كه مرگ و حيات به دست او است، و مىتواند او را در اين حال يارى كند، و او سرپرست اوست و چه سرپرست و ياور خوبى است، چنين كسى با اينكه پروردگارش وعده نصرت داده و فرموده:" إِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ يَنْصُرْكُمْ وَ يُثَبِّتْ أَقْدامَكُمْ" «1» و مىداند كه خداوند اجر كسى را كه عمل نيكى انجام دهد ضايع نمىكند يقينا به نصرت پروردگارش اطمينان داشته و مىداند كه سرانجام كارش به يكى از دو وجه است كه هر دو نيك است، چون يا بر دشمن غلبه پيدا مىكند كه در اين صورت رايت دين را بلند كرده و محيط را براى سعادتمند شدن خود و ديگران مساعد كرده است، و يا كشته مىشود كه در اين فرض به جوار اولياء مقربين درگاه پروردگارش شتافته است، اين گونه معارف حقيقى است كه مربوط به حالت يك نفر مجاهد است، و سرانجامش را به سعادت واقعى و كرامت دائمى منتهى مىكند.
و اگر در جمله مورد بحث" ذكر" را مقيد به" كثير" كرد براى اين است كه در ميدانهاى جنگ هر لحظه صحنههايى كه انسان را به دوستى زندگى فانى و شيرينى زخارف دنيوى وادار ساخته و شيطان هم با القاء وسوسه خود آن را تاييد كند تكرار مىشود، و لذا فرموده:
خدا را زياد ياد كنيد تا بدين وسيله روح تقوا در دلها هر لحظه تجديد و زندهتر شود.
_______________
(1) اگر خدا را يارى كنيد او هم شما را يارى نموده و قدمهايتان را استوار مىكند. سوره محمد آيه 7
______________________________________________________
صفحهى 126
" وَ أَطِيعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ"- ظاهر سياق اين است كه منظور از" اطاعت" اطاعت دستوراتى است كه از ناحيه خدا و رسول راجع به امر جهاد و دفاع از حريم دين و بيضه اسلام صادر مىشود، و آيات جهاد و دستورات نبوى مشتمل بر آن است، مثل اينكه بايد اول تمام حجت كنند، و در حين جنگ متعرض زن و فرزند دشمن نشوند و بدون اطلاع دشمن بر ايشان شبيخون نزنند و همچنين احكام ديگر جهاد.
" وَ لا تَنازَعُوا فَتَفْشَلُوا وَ تَذْهَبَ رِيحُكُمْ"- يعنى با نزاع و كشمكش در ميان خود ايجاد اختلاف نكنيد، و در نتيجه خود را دچار ضعف اراده مسازيد و عزت و دولت و يا غلبه بر دشمن را از دست مدهيد، چون اختلاف، وحدت كلمه و شوكت و نيروى شما را از بين مىبرد.
" وَ اصْبِرُوا إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرِينَ" يعنى همواره در برابر مصائب و ناملايمات جنگى كه دشمن به وسيله آن تهديدتان مىكند ملازم خويشتندارى و اكثرا در ذكر خدا و اطاعت او و رسولش بوده باشيد، و حوادث و سنگينى بار اطاعت شما را از جاى نكند و از پا درنياورد، و لذت معصيت و عجب و تكبر شما را گمراه نسازد.
و اگر امر به صبر را با جمله" إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرِينَ" تاكيد فرمود براى اين است كه صبر قوىترين ياورى است كه در شدائد، و محكمترين ركنى است در برابر تلون در عزم و سرعت تحول در اراده.
و همين صبر است كه به انسان فرصت تفكر صحيح داده و به منزله خلوتى است كه در هنگام هجوم افكار پريشان و صحنههاى هولانگيز و مصائبى كه از هر طرف رو مىآورد به انسان فرصت مىدهد كه صحيح فكر نموده و رأى مطمئن و صد در صد اتخاذ كند، پس خداى سبحان با مردم صابر است.
" وَ لا تَكُونُوا كَالَّذِينَ خَرَجُوا مِنْ دِيارِهِمْ بَطَراً وَ رِئاءَ النَّاسِ ..."- نهى از اتخاذ طريقه مشركين رياكار و مغرور و جلوگيران از راه خدا است، و بطورى كه از سياق كلام استفاده مىشود مقصود از آنان مشركين قريش است، و چون داراى اوصاف مذكور بودند يعنى مغرور و رياكار و سد راه خدا بودند مؤمنين را از اينكه مثل آنان شوند نهى كرده، و اين معنا هم از سياق استفاده مىشود، و هم جمله" وَ اللَّهُ بِما يَعْمَلُونَ مُحِيطٌ" بر آن دلالت دارد، چون مىفرمايد خداوند به كردار ايشان احاطه و سلطنت دارد، مالك كارهاى ايشان است، و معلوم است كه لازمه اين معنا اين است كه اعمال ايشان داخل در قضاى خدا و جارى به اذن و مشيت او باشد، و با اين حال اين فعاليتها خدا را عاجز و ناتوان نمىكند. بنا بر اين مىتوان گفت جمله مزبور به منزله كنايه از مطلبى است كه در چند آيه بعد به آن تصريح كرده و فرموده است:" وَ لا يَحْسَبَنَ
______________________________________________________
صفحهى 127
الَّذِينَ كَفَرُوا سَبَقُوا إِنَّهُمْ لا يُعْجِزُونَ" «1».
و نيز معلوم است كه قيود سهگانه" بَطَراً وَ رِئاءَ النَّاسِ وَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ" را در كلام اخذ كردن باعث مىشود كه نهى به همانها تعلق بگيرد، و تقدير چنين شود: شما (مانند كفار) با خودنمايى و خودآرايى به تجملات دنيوى بسوى جنگ با دشمنان دين از ديار خود بيرون نشويد، و مردم را با گفتار و كردار ناپسند خود به ترك تقوا و فرو رفتن در گناهان و خروج از اطاعت اوامر و دستورات او دعوت مكنيد، و بدين وسيله سد راه خدا مباشيد، كه اگر چنين كنيد زحماتتان بى اثر گشته و نور ايمان در دلهايتان خاموش مىگردد و آثار ايمان از اجتماع شما رخت برمىبندد، پس اگر بخواهيد زحماتتان ثمربخش باشد و در نتيجه شما را به مقصد و غرض برساند جز صراط مستقيمى كه دين قويم آن را برايتان فراهم نموده و ملت فطرى هموارش كرده راه ديگرى نداريد و خداوند مردم فاسق را بسوى ايدههاى فاسدشان راهنمايى نمىكند.
پس رويهمرفته اين سه آيه مشتمل بر شش امر است كه خداوند رعايت آن را در جنگهاى اسلامى در هنگامى كه مسلمين با لشكر دشمن برمىخورند واجب كرده: 1- ثبات، 2- بسيار خدا را ذكر كردن، 3- خدا و رسول را اطاعت نمودن، 4- نزاع نكردن، 5- اينكه با غرور و شادمانى و خودنمايى بسوى جنگ بيرون نشوند، 6- از راه خدا جلوگيرى نكنند.
و مجموع اين امور ششگانه دستور جنگى جامعى است كه هيچ دستور مهم جنگى از آن بيرون نيست، و اگر انسان در جزئيات وقايع تاريخى جنگهاى اسلامى كه در زمان رسول خدا (ص) اتفاق افتاده از قبيل جنگ بدر، احد، خندق و حنين و غير آن دقت كامل به عمل آورد اين معنا برايش روشن مىگردد كه سر غلبه مسلمين در آنجا كه غالب شدند رعايت مواد اين دستورات بوده، و رمز شكست خوردنشان هر جا كه شكست خوردند رعايت نكردن و سهلانگارى در آنها بوده است.
[توضيح در مورد زينت دادن شيطان، اعمال مشركين را و تحريك آنها به جنگ با مسلمين و سپس تنها گذاشتن آنان را]
" وَ إِذْ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ أَعْمالَهُمْ وَ قالَ لا غالِبَ لَكُمُ الْيَوْمَ ..."
زينت دادن شيطان عمل آدمى را به اين است كه بوسيله تهييج عواطف درونى مربوط به آن عمل، در دل آدمى القاء مىكند كه عمل بسيار خوبى است، و در نتيجه انسان از عمل خود لذت مىبرد و قلبا آن را دوست مىدارد، و آن قدر قلب متوجه آن مىشود كه ديگر فرصتى برايش نمىماند تا در عواقب وخيم و آثار سوء و شوم آن تعقلى كند.
_______________
(1) سوره انفال آيه 59
______________________________________________________
صفحهى 128
و بعيد نيست كه جمله" وَ قالَ لا غالِبَ لَكُمُ الْيَوْمَ ..." تفسير و يا به منزله تفسير همين زينت دادن شيطان باشد، و اين در صورتى است كه منظور از اعمال، نتيجه مادى آن باشد كه همان نيرو، اسلحه، نفرات، غلامان و ابزار طرب و شرابهايى بوده كه تهيه ديده بودند و شترانى كه با خود مىراندند، و ممكن هم هست مقصود خود اعمال باشد، و آن انواع لجاجت و اصرارى بوده كه در گمراهى خود و در دشمنى با خدا و رسول مىورزيده و آن بى بند و بارى كه در ظلم و فسق داشتهاند، و در اين صورت جمله" لا غالِبَ لَكُمُ الْيَوْمَ مِنَ النَّاسِ" تفسير زينت دادن شيطان نيست، بلكه تتميم آن است، و خلاصه اينكه شيطان با گفتن اين جمله كفار را در آنچه كه تصميم گرفتهاند يعنى در قتال با مسلمين تشويق و خوشدل ساخته و در تكميل اين غرض گفت:" وَ إِنِّي جارٌ لَكُمْ".
و كلمه" جار" از" جوار" است، و جوار از سنتهاى عهد جاهليت عرب است كه زندگى قبيلهاى داشته، و از احكام جوار (پناهندگى) يكى اين بوده كه صاحب جار پناهنده خود را در هنگام سوء قصد دشمن يارى كند، و البته آثار مختلف ديگرى به حسب سنن جارى در مجتمعات بشرى داشته است.
" فَلَمَّا تَراءَتِ الْفِئَتانِ نَكَصَ عَلى عَقِبَيْهِ"-" نكوص" به معناى خوددارى از چيزى است، و" عَلى عَقِبَيْهِ" حال و كلمه" عقب" به معناى پاشنه است، و معناى جمله اين است كه: وقتى دو طايفه به هم برخوردند از ترس به عقب برگشته و فرار كردند.
" إِنِّي أَرى ما لا تَرَوْنَ ..."- اين جمله تعليل است براى جمله" إِنِّي بَرِيءٌ مِنْكُمْ" و شايد اشاره باشد به نزول ملائكه مردفين كه خداوند با آنان مسلمين را يارى و كمك نموده، و همچنين جمله" إِنِّي أَخافُ اللَّهَ وَ اللَّهُ شَدِيدُ الْعِقابِ" تعليل جمله" إِنِّي بَرِيءٌ مِنْكُمْ" و مفسر تعليل سابق است.
و معنايش اين است كه: روز فرقان آن روزى بود كه شيطان رفتارى را كه مشركين در دشمنى با خدا و رسول و جنگ با مسلمين داشتند و آن رفتار را در آمادگى براى خاموش كردن نور خدا اعمال مىكردند در نظر ايشان جلوه داده و براى تشويق و خوشدل ساختن آنان مىگفت:
" لا غالِبَ لَكُمُ الْيَوْمَ مِنَ النَّاسِ" هيچ كس امروز نمىتواند بر شما غلبه كند، و من هم خود پناه شمايم، و دشمن شما را از شما دفع مىدهم، ولى وقتى دو فريق با هم روبرو شدند مشركين مؤمنين را و مؤمنين مشركين را ديدند او (شيطان) شكست خورده و فرارى به عقب برگشت و به مشركين گفت: من چيزهايى مىبينم كه شما نمىبينيد، من ملائكه را مىبينم كه براى كمك مؤمنين با عذابهايى كه شما را تهديد مىكند نازل مىشوند، من از عذاب خدا مىترسم، و خدا
______________________________________________________
صفحهى 129
" شَدِيدُ الْعِقابِ" است.
و اين معنا بطورى كه ملاحظه مىكنيد، با وسوسه شيطان در دل مشركين و تهييج و تشجيع آنان بر جنگ با مؤمنين و تشويقشان در آماده شدن و دگرگونى افكار ايشان بعد از روبرو شدن با لشكر اسلام و نزول كمك براى مؤمنين و دچار شدن ايشان به رعب، و اينكه آرزوى فتح و تصميم بر غالب شدنشان جاى خود را به ترس و نوميدى داد، قابل انطباق است.
و نيز معنايى است كه ممكن است با احتمال زير هم منطبق شود، و آن احتمال اينكه يك تصور شيطانى آن چنان حواس مشركين را به خود جلب كرده باشد كه در نظرشان به صورت يك انسانى درآمده و بطورى كه خداوند حكايت كرده به ايشان گفته باشد:" لا غالِبَ لَكُمُ الْيَوْمَ مِنَ النَّاسِ وَ إِنِّي جارٌ لَكُمْ" و اين تصور درونى با القاء همين حرف ايشان را گمراه كرده و به راه انداخته و به ميدان جنگ كشانده باشد، تا آنكه هر دو لشكر يكديگر را برخورد نموده و چون وضع را بر خلاف آنچه آرزو و طمع داشت مشاهده كرد پا به فرار گذاشته و گفته باشد:
" إِنِّي بَرِيءٌ مِنْكُمْ إِنِّي أَرى ما لا تَرَوْنَ" من نزول ملائكه را به كمك مؤمنين مىبينم" إِنِّي أَخافُ اللَّهَ وَ اللَّهُ شَدِيدُ الْعِقابِ"، روايات راجع به اين داستان هم كه از طريق شيعه و سنى وارد شده اين احتمال را تاييد مىكند.
و مضمون اين روايات اين است كه: شيطان در نظر مشركين به صورت سراقة بن مالك بن جشعم كنانى مدلجى كه از اشراف كنانه بوده مجسم شده و به ايشان گفت آنچه را كه گفت، و حتى پرچمشان را هم بلند كرد تا بالآخره آنان را به ميدان جنگ آورد، و وقتى دو لشكر روبرو شدند خودش پا به فرار گذاشت، و گفت:" إِنِّي بَرِيءٌ مِنْكُمْ إِنِّي أَرى ما لا تَرَوْنَ" تا آخر آن كلماتى كه خداوند از وى حكايت كرده، و اين روايت به زودى در بحث روايتى همين آيات خواهد آمد- ان شاء اللَّه.
بعضى از مفسرين اصرار كردهاند بر اينكه معناى آيه با وجه اول منطبق است، و وجه دوم را بخاطر ضعف سند روايات و بى اعتبارى مدارك تاريخى آن ضعيف دانسته، و ليكن هر چند روايات مزبور متواتر و يا همراه با قرائن قطعى و موجب اطمينان تام نيست اما اصل احتمال محال نيست تا با عقل سليم موافق نباشد، و نيز از قصههايى نيست كه آثار صحيح مخالف آن است، و هيچ مانعى ندارد كه شيطان در نظر مشركين مجسم شده و ايشان را به سوى ضلالت كشانيده باشد و بعد از اينكه كار خود را كرده ايشان را در هلاكتشان تنها گذاشته باشد و يا بعد از آنكه عذاب الهى را مشاهده كرده پا به فرار گذاشته باشد.
علاوه بر اينكه سياق آيه كريمه، مخصوصا با در نظر داشتن جملات:" وَ إِنِّي جارٌ
______________________________________________________
صفحهى 130
لَكُمْ" و" فَلَمَّا تَراءَتِ الْفِئَتانِ نَكَصَ عَلى عَقِبَيْهِ" و" إِنِّي أَرى ما لا تَرَوْنَ" به افاده معناى دوم نزديكتر است تا افاده معناى اول، براى اينكه برگشت دادن معناى" إِنِّي أَرى ..." را به خاطرات درونى مستلزم نوعى عنايت استعارى است كه خود خيلى بعيد به نظر مىرسد.
[سخن منافقين و بيمار دلانى كه در ميان اصحاب بدر بودند، در باره مسلمانان مجاهد]
" إِذْ يَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَ الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ غَرَّ هؤُلاءِ دِينُهُمْ ..."
منافقين يعنى آنان كه ايمان را اظهار و كفر را در دل پنهان مىداشتند و آن كسانى كه در دلهايشان مرض بود سست ايمانهايى كه دلهايشان خالى از شك و ترديد نبود- در حالى كه به مؤمنين اشاره مىكردند و آنان را ذليل و حقير مىشمردند- گفتند: دين اينان مغرورشان كرده، چون اگر غرور دينيشان نبود به چنين خطر واضحى اقدام ننموده، و با اينكه عده كمى هستند و قوا و نفراتى ندارند هرگز حاضر نمىشدند با قريش نيرومند و داراى قوت و شوكت مصاف شوند.
" وَ مَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَإِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ"- در اين جمله در مقام جواب گفتار منافقين مىفرمايد: خود ايشان دچار غرورند، و جمله" فَإِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ" در حقيقت سببى است كه در جاى مسبب به كار رفته، و معنايش اين است كه: اين منافقين و بيماردلان در گفتار خود اشتباه كردهاند، براى اينكه مؤمنين بر خداى تعالى توكل كردهاند، و حقيقت هر تاثيرى را به او نسبت دادهاند و خود را به نيروى خدا و حول و قوه او تكيه دادهاند و معلوم است كسى كه در امور خود بر خدا توكل كند خداوند كفايتش مىكند، چون او عزيز است، و هر كس كه از او يارى جويد ياريش مىكند او حكيم است، و در نهادن هر امرى را در جاى خود به خطا نمىرود. از اين آيه استفاده مىشود كه جمعى از منافقين و سست ايمانها در جنگ بدر در ميان مؤمنين بودهاند.
چون كسى را منافق گويند كه اظهار اسلام كند ولى در باطن كافر باشد، و معنا ندارد كه چنين كسانى در بين لشكر كفار باشند، پس لا جرم در ميان مسلمين بودهاند، و عمده اينجاست كه با نفاق درونى در آن روز كه روز سختى بود ايستادگى كردند، و بايد ديد عامل اين ثبات و ايستادگى چه بوده.
و اما سست ايمانها و يا آنهايى كه در باره حقانيت اسلام شك داشتهاند هم بودنشان ميان مؤمنين تصور مىشود و هم بودنشان در ميان مشركين، بعضىها هم گفتهاند كه طايفهاى از قريش بودند كه در مكه مسلمان شده و پدرانشان ايشان را از اينكه به مسلمين ملحق شوند مانع بودند و در جنگ بدر مجبور شدند كه با مشركين قريش به جنگ بدر بيايند، و وقتى در بدر كمى و ذلت مسلمين را ديدند گفتند: اين بيچارهها دينشان مغرورشان كرده، و اين قول در بحث روايتى آينده به زودى خواهد آمد- ان شاء اللَّه.
______________________________________________________
صفحهى 131
و به هر حال بايد در پيرامون مفاد اين آيه به دقت بحث كرد، و ديد كه به چه سبب اين منافقين و آن سست ايمانها در اين صحنه حاضر شدند، و چه شد كه خود را به چنين موقف خطرناك درآوردند، چون شركت در اينگونه مواقف تنها كار مردان حقيقت است كه خدا دلهايشان را براى ايمان آزموده و شركت منافقين با اسباب عادى معمولى جور نمىآيد، خلاصه اينكه منافقين چرا در اين صحنه حاضر شدند؟ و به چه منظورى تا آخرين لحظه با مسلمانان صابر صبر كردند؟ شايد در ذيل آيات راجع به منافقين و بيماردلان كه بزودى در سوره توبه خواهد آمد- ان شاء اللَّه- تا اندازهاى بحث كنيم.
" وَ لَوْ تَرى إِذْ يَتَوَفَّى الَّذِينَ كَفَرُوا الْمَلائِكَةُ ..."
كلمه" توفى" به معناى گرفتن تمامى حق است، و در كلام الهى بيشتر به معناى قبض روح استعمال مىشود، و در اين آيه آن را به ملائكه نسبت داده، و در برخى آيات آن را به ملك- الموت منسوب كرده، مانند آيه" قُلْ يَتَوَفَّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذِي وُكِّلَ بِكُمْ" «1» و در برخى ديگر بخود خداى سبحان نسبت داده شده مانند،" اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِينَ مَوْتِها" «2» و اين خود دليل بر اين است كه قبض روح كار ملك الموت است و ملك الموت كاركنانى دارد كه به اذن او و به امرش جانها را مىگيرند، و خود او به اذن خدا و به امر او عمل مىكند و به همين جهت هم صحيح است گرفتن ارواح را به ملائكه نسبت داد و هم به ملك الموت منسوب كرد و هم به خداى سبحان.
" يَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَ أَدْبارَهُمْ"- از ظاهر اين جمله برمىآيد كه ملائكه هم از جلو كفار را مىزدند و هم از پشت سر، و اين كنايه است از احاطه و تسلط ملائكه و اينكه آنان را از همه طرف مىزدند. بعضى از مفسرين گفتهاند:" ادبار" كنايه از نشيمنگاهها است، و منظور از" وجوه" جلو سرهاى ايشان است، و زدن به نشيمنگاهها و رويها معنايش خوار و ذليل كردن ايشان است.
" وَ ذُوقُوا عَذابَ الْحَرِيقِ"- ملائكه به ايشان گفتند: عذاب سوزان را بچشيد، و منظور از آن عذاب آتش است.
" ذلِكَ بِما قَدَّمَتْ أَيْدِيكُمْ"- اين جمله تتمه گفتارى است كه خداوند از ملائكه حكايت كرده، و يا اشاره است به مجموع گفتار ملائكه با مشركين و مجموع افعال آنها با ايشان، و
_______________
(1) بگو درمىيابد شما را آن فرشته مرگى كه گمارده شده است بر شما. سوره الم سجده آيه 11
(2) خداوند جانها را در هنگام مردنش مىگيرد. سوره زمر آيه 42
______________________________________________________
صفحهى 132
معنايش اين است كه: اين عذاب سوزان را بشما مىچشانيم بخاطر آن رفتارى كه مىكرديد. و يا معنايش اين است: از همه طرف شما را مىزنيم و عذاب حريق را هم بشما مىچشانيم بخاطر آن رفتارى كه مىكرديد.
" وَ أَنَّ اللَّهَ لَيْسَ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِيدِ"- اين جمله عطف است بر محل" بِما قَدَّمَتْ" و معنايش اين است كه: اين بدان ملاك است كه خداوند احدى از بندگان خود را ظلم نمىكند، چون خداى تعالى صراطش مستقيم، و در فعلش تخلف و اختلاف نيست، اگر به يك نفر ظلم كند به همه ظلم مىكند، و اگر ظالم باشد ظلام (بسيار ستمگر) هم خواهد بود- دقت فرماييد.
سياق آيات دلالت دارد بر اينكه منظور از آنهايى كه خداوند سبحان در وصفشان فرموده كه ملائكه جانهايشان را مىگيرند و عذابشان مىكنند همان مشركينى هستند كه در جنگ بدر كشته شدند." كَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ وَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ كَفَرُوا بِآياتِ اللَّهِ ..."
كلمه" دأب" و همچنين" ديدن" به معناى عادت است، و عادت عبارت است از عملى كه بطور مداوم از انسان سرزند و طريقه و مشى آدمى شمرده شود. و معناى آيه اين است كه كفر اين مردم شبيه به كفر فرعونيان و امتهاى كافر قبل از فرعونيان است كه به آيات خدا كفر ورزيده، و از اين راه خدا را عصيان كردهاند، و خداوند آنان را به گناهانشان بگرفت، چون خداى تعالى قويى است كه هرگز از گرفتن آنان ضعيف نمىشود، و وقتى هم بگيرد شديد العقاب است.
[تبدل نعمت به نقمت و عذاب هنگامى است كه صاحبان نعمت استعداد درونى خود را از دست داده مستعد عقاب شده باشند.]
" ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ لَمْ يَكُ مُغَيِّراً نِعْمَةً أَنْعَمَها عَلى قَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ ..."
يعنى عقابى كه خداوند معاقبين را با آن عذاب مىكند هميشه به دنبال نعمت الهىاى است كه خداوند قبل از آن عقاب ارزانى داشته، به اين طريق كه نعمت را برداشته عذاب را به جايش مىگذارد و هيچ نعمتى از نعمتهاى الهى به نقمت و عذاب مبدل نمىشود مگر بعد از تبدل محلش كه همان نفوس انسانى است، پس نعمتى كه خداوند آن را بر قومى ارزانى داشته وقتى به آن قوم افاضه مىشود كه در نفوسشان استعداد آن را پيدا كنند و وقتى از ايشان سلب گشته و مبدل به نقمت و عقاب مىشود كه استعداد درونيشان را از دست داده و نفوسشان مستعد عقاب شده باشد.
و اين خود يك قاعده كليى است در تبديل نعمت به نقمت و عقاب، و از اين جامعتر آيه شريفه" إِنَّ اللَّهَ لا يُغَيِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ" «1» است (چون اين آيه شامل تغيير
_______________
(1) خداوند آنچه را كه مردمى دارند تغيير نمىدهد مگر بعد از آنكه آنچه را كه در نفوسشان هست تغيير دهند. سوره رعد آيه 11
______________________________________________________
صفحهى 133
نعمت و نقمت هر دو است) گو اينكه آيه مورد بحث در تبدل نعمت به نقمت روشنتر است.
و به هر حال، پس اينكه فرمود:" ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ لَمْ يَكُ مُغَيِّراً ..."، از قبيل تعليل به امرى عام و تطبيق آن بر موردى خاص است، و معنايش اين است كه مشركين قريش را به گناهانشان گرفتن و ايشان را به اين عقاب شديد معاقب كردن و نعمت خدايشان به عقاب شديد مبدل گشتن فرعى است از فروع سنت جارى الهى، و آن سنت اين است كه خداوند نعمتى را كه به قومى بدهد تغييرش نمىدهد مگر آنكه آن قوم آنچه را كه در نفوس دارند تغيير دهند.
و اينكه فرمود:" وَ أَنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ" تعليل ديگرى است بعد از آن تعليل، و ظاهرش- بطورى كه سياق به آن اشعار دارد- اين است كه منظور از آن:" و ذلك بان اللَّه سميع عليم" بوده و معنايش اين است كه مشركين را به كيفر گناهانشان گرفتن براى اين بود كه خدا دعاهاى شما را مىشنيد، و به حوائج شما دانا و به استغاثه شما شنوا است، لذا دعاى شما را مستجاب نمود و دشمنان شما را كه به آيات خدا كفر مىورزيدند عذاب كرد.
احتمال هم دارد كه منظور از آن اين باشد كه اين عذاب براى اين بود كه خدا گفتار مشركين را مىشنيد و به كردار ايشان دانا بود، لذا به كيفر آن عذابشان كرد. ممكن هم هست كه هر دو احتمال مقصود باشد.
" كَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ وَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ كَذَّبُوا بِآياتِ رَبِّهِمْ فَأَهْلَكْناهُمْ بِذُنُوبِهِمْ ..."
اين آيه همان تشبيه سابق را تكرار مىكند، چون هر دو فرض شبيه به هماند. پس اينكه در آيه قبلى فرمود:" كَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ ..." مثالى بود براى جمله" ذلِكَ بِما قَدَّمَتْ أَيْدِيكُمْ وَ أَنَّ اللَّهَ لَيْسَ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِيدِ" هم چنان كه در آيه مورد بحث، جمله" كَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ" تا جمله" وَ كُلٌّ كانُوا ظالِمِينَ" مثالى است براى جمله" ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ لَمْ يَكُ مُغَيِّراً نِعْمَةً ..."
چيزى كه هست مثال دوم مشتمل بر نوعى التفات هم هست، چون بجاى اينكه مانند آيه قبلى بفرمايد:" فَأَخَذَهُمُ اللَّهُ بِذُنُوبِهِمْ" فرمود:" فَأَهْلَكْناهُمْ بِذُنُوبِهِمْ" و وجه اين التفات شايد اين باشد كه تشبيه در اين آيه مسبوق به اين معنا بود كه خداوند نعمتها را بر بندگان خود افاضه نموده و آن را تغيير نمىدهد مگر بعد از آنكه مردم آنچه را كه در نفوس خود دارند تغيير دهند و اين خود از شؤون پروردگار نسبت به بندگان است.
______________________________________________________
صفحهى 134
و همين سابقه اقتضا مىكند كه مشركين را بندگانى خارج از رسوم بندگى بداند، و به همين جهت سياق تشبيه را تغيير داده و با اينكه در آيه اول فرموده بود:" كَفَرُوا بِآياتِ اللَّهِ" در اينجا فرمود:" كَذَّبُوا بِآياتِ رَبِّهِمْ" و اين سياق را نيز كه سياق غيبت است به سياق تكلم با غير (ما) تغيير داده و فرموده:" فَأَهْلَكْناهُمْ بِذُنُوبِهِمْ" تا دلالت كند بر اينكه خداى سبحان پروردگار ايشان و هلاك كننده ايشان است، و اگر فرمود" هلاك كرديم" و نفرمود" هلاك كردم" براى دلالت بر عظمت شان و جلالت مقام بود و نيز براى اين بود كه بفهماند وسايطى هستند كه به امر او عمل نموده و مجرى مشيت او هستند.
و اگر در جمله" وَ أَغْرَقْنا آلَ فِرْعَوْنَ" مفعول را به اسم ظاهر آورد و نفرمود:" و اغرقناهم" براى اين بود كه اگر به ضمير مىآورد باعث اشتباه مىشد، و خواننده خيال مىكرد ضمير، هم به آل فرعون برمىگردد و هم به" الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ".
و معناى جمله" وَ كُلٌّ كانُوا ظالِمِينَ" اين است كه همه اين اقوامى كه به عذاب خدا گرفتار شدند چه كفار قريش و چه آل فرعون و چه آنها كه قبل از فرعونيان بودند همه ستمگر و نسبت به خداى تعالى ظالم بودند.
و از اين بيان اين نكته نيز استفاده مىشود كه خداى سبحان هيچ وقت كسى را به عقاب خود گرفتار نكرده و نعمتش را مبدل به نقمت نمىكند مگر وقتى كه ظالم شمرده شود و ظلم كفران نعمت و كفر به آيات خدا را مرتكب گردد، پس خداوند جز مستحقين را به عذاب خود معذب نمىسازد.
بحث روايتى [رواياتى در مورد خمس و مستحقين آن در ذيل آيه شريفه:" وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ ..."]
در كافى بسند خود از على بن ابراهيم از پدرش از ابن ابى عمير از حسين بن عثمان از سماعه روايت كرده كه گفت: از امام ابى الحسن (ع) از مساله خمس سؤال كردم، حضرت فرمود: خمس در هر فائدهاى كه مردم مىبرند چه كم و چه زياد واجب است «1».
و نيز از على بن ابراهيم از پدرش از حماد بن عيسى از اصحاب ما (راويان شيعه) از عبد صالح (موسى بن جعفر- (ع)) روايت كرده كه فرمود: خمس در پنج چيز واجب است: در غنيمتها، غوص، گنجها، معادن و كشتىرانى، از همه اين چند صنف خمس گرفته
_______________
(1) كافى ج 1 ص 545
______________________________________________________
صفحهى 135
مىشود، و در مصارفى كه خدا معلوم كرده تقسيم مىشود، و چهار پنجم ديگر اگر غنيمت است در ميان لشكريان تقسيم و اگر غير آن است به صاحبش رد مىشود، و در ميان آنان به شش سهم تقسيم مىشود: سهمى براى خدا، سهمى براى رسول خدا (ص)، سهمى براى ذى القربى، سهمى براى يتيمان، سهمى براى مسكينان و سهمى براى درماندگان در سفر، آن گاه سهم خدا و رسول خدا (ص) را به وراثت به جانشين او مىدهند. پس زمامدارى كه جانشين پيغمبر است سه سهم مىبرد دو سهم از خدا و رسولش و يك سهم از خودش، پس به اين حساب نصف تمامى خمس به او مىرسد، و نصف ديگر آن طبق كتاب و سنت در ميان اهل بيت او سهمى به يتيمان و سهمى به مسكينان ايشان و سهمى به سادات درمانده در سفر داده مىشود، آن قدر كه كفاف مخارج يك سال ايشان بكند. و اگر چيزى باقى ماند آن نيز به والى داده مىشود، و اگر به همه آنان نرسيد و يا اگر رسيد كفاف مخارج يك سال ايشان را نكرد والى (زمامدار) بايد از خودش بدهد تا همه براى يك سال بى نياز شوند. و اگر گفتيم: بايد از خودش بدهد براى اين است كه اگر زياد مىآمد او مىبرد. و اينكه خداوند خمس را مخصوص اهل بيت رسول خدا (ص) كرد و به مسكينان و درماندگان در سفر از غير سادات نداد براى اين است كه عوض خمس به آنان صدقات را داد، چون خداوند مىخواهد كه آل محمد (ع) بخاطر قرابتى كه با آن حضرت دارند منزه و محترم باشند، و به چرك (زكات) مردم محتاج نشوند، لذا خمس را تا حدى كه رفع نيازشان را بكند براى آنان قرار داد تا به ذلت و مسكنت نيفتند، و اما صدقه دادن خود سادات به يكديگر عيبى ندارد.
و اين كسانى كه خداوند خمس را برايشان قرار داده خويشاوندان رسول خدا (ص) و همانهايند كه در آيه" وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ" از آنان ياد كرده، و ايشان فرزندان عبد المطلب از ذكور و اناث مىباشند، و احدى از خاندانهاى قريش و ساير تيرههاى عرب جزو آنان نيستند. و همچنين موالى اهل بيت (ع) نيز در اين خمس سهمى ندارند، صدقات مردم براى موالى ايشان حلال است، و موالى با ساير مردم يكسانند.
و كسى كه مادرش از بنى هاشم و پدرش از ساير دودمانهاى قريش باشد زكات و ساير صدقات بر او حلال است، و از خمس چيزى به او نمىرسد، براى اينكه خداى تعالى مىفرمايد:" ادْعُوهُمْ لِآبائِهِمْ- ايشان را به نام پدرانشان بخوانيد" «1».
_______________
(1) كافى ج 1 ص 539
______________________________________________________
صفحهى 136
و در تهذيب به سند خود از على بن مهزيار روايت كرده كه گفت: على بن راشد برايم گفت كه خدمت امام (ع) عرض كردم: شما مرا امر فرمودى كه به امرت قيام نموده و حقت را بگيرم، و من اين معنا را نزد ارادتمندانت اعلام كردم، بعضى از ايشان به من گفتند كه حق امام چيست؟ من نفهميدم كه جواب چه بگويم. حضرت فرمود: خمس برايشان واجب است.
پرسيدم در چه چيز؟ فرمود: در متاع و باغاتشان. پرسيدم: آيا تاجر و صنعتگر هم بايد بدهد؟
فرمود: البته وقتى كه مخارج خود را تحصيل كردند و توانستند خمس بدهند بايد بدهند «1».
و نيز تهذيب به سند خود از زكريا بن مالك جعفى از امام صادق (ع) روايت كرده كه شخصى از آن حضرت از معناى آيه" وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي الْقُرْبى وَ الْيَتامى وَ الْمَساكِينِ وَ ابْنِ السَّبِيلِ" سؤال كرد، حضرت فرمود: خمس خداى عز و جل و خمس رسول و خمس ذى القربى كه به ملاك خويشاوندى رسول خدا (ص) مىبردند همه براى امام است. و اما يتيمان و مسكينان و درماندگان در سفر از ذى القربى سهم هيچ يك ايشان به غير ايشان داده نمىشود «2».
و نيز تهذيب به سند خود از احمد بن محمد بن ابى نصر از ابى عبد اللَّه (ع) روايت كرده كه ابراهيم بن ابى البلاد به آن حضرت عرض كرد: آيا زكات بر تو واجب مىشود؟
(گويا منظورش اين بوده كه آيا درآمد شما به حد زكات مىرسد) فرمود: نه، و ليكن زياد مىآيد و همين طور مىدهيم، و نيز از قول خداى عز و جل كه فرموده:" وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي الْقُرْبى" پرسش كرد و شخصى عرض كرد سهم خدا را به چه كسى بايد داد؟ فرمود: به رسول خدا (ص)، و سهم رسول خدا (ص) را هم به امام بايد داد. عرض شد: اگر يكى از اصناف مصرف خمس از ساير اصناف بيشتر و صنف ديگرى كمتر شد چه بايد كرد؟ فرمود: اختيار و تشخيص تكليف در اين موارد با امام است.
شخصى پرسيد: آيا مىدانيد رسول خدا (ص) در اين گونه موارد چه مىكرده؟
فرمود: به هر صنفى هر مقدارى را كه مصلحت مىديد مىداد و امام هم اين چنين مىكند «3».
مؤلف: اخبارى كه از ائمه اهل بيت (ع) رسيده متواتر است در اينكه خمس مختص به خدا و رسول و امام از اهل بيت و يتيمان و مسكينان و ابن سبيل سادات
_______________
(1) تهذيب الاحكام ج 4 ص 123
(2) تهذيب الاحكام ج 4 ص 125
(3) تهذيب الاحكام ج 4 ص 126 ح 4
______________________________________________________
صفحهى 137
است، و به غير ايشان داده نمىشود. و اينكه خمس به شش سهم به همان نحوى كه در روايات بالا آمده تقسيم مىشود. و اينكه خمس مختص به غنائم جنگى نيست، بلكه هر چيزى را كه در لغت غنيمت شمرده شود شامل مىشود، مانند سود كسب و گنج و استخراج مرواريد از دريا و معدنها و كشتىرانى. و در روايات ائمه- همانطور كه گذشت- آمده كه خمس موهبتى است از ناحيه خدا براى اهل بيت كه بدين وسيله زكات و صدقات را بر ايشان حرام كرد.
و در الدر المنثور است كه ابن ابى شيبه به وجهى و ابن منذر به وجهى ديگر از ابن عباس (رضى اللَّه عنه) نقل كردهاند كه نجده حرورى اشخاصى را نزد او فرستاد و از سهم ذى القربى كه خداوند در قرآن ذكر كرده پرسيد، ابن عباس در جوابش نوشت: ما معتقد بوديم كه ذى القربى رسول خدا (ص) مائيم، ليكن قوم ما، ما را از اين حرف منع كردند.
گفتند: او مىپرسد به عقيده تو از آن كيست؟ ابن عباس (رضى اللَّه عنه) گفت: اين سهم مال اقرباى رسول خدا (ص) است و رسول خدا (ص) در ميان ايشان تقسيم كرد.
و اما عمر خمس را بر ما عرضه كرد و ما آن را كمتر از حق خود ديديم لذا قبول نكرده و به او برگردانديم و به اهل بيت پيشنهاد كرده بود كه تنها كسانى را كه زن مىگيرند كمك كند و قرض مقروضين را ادا كند و به فقر ايشان بدهد و به بيشتر از آن حاضر نشد «1».
مؤلف: اينكه در روايت داشت:" گفتند او مىپرسد به عقيده تو از آن كيست" معنايش اين است كه آن اشخاصى كه نجده آنها را نزد ابن عباس فرستاده بود گفتند: نجده مىگويد، يعنى مىپرسد فتواى تو در مصرف خمس چيست؟
و اينكه ابن عباس در جواب گفت:" اين سهم مال اقرباى رسول خدا (ص) است ..." ظاهر در اين است كه خواسته است ذى القربى را به اقرباى رسول خدا (ص) تفسير كند. و ظاهر روايات سابق كه از ائمه اهل بيت (ع) نقل كرديم اين است كه ائمه (ع) ذى القربى را به امامان از اهل بيت تفسير كردهاند. و ظاهر آيه شريفه هم همين معنا را تاييد مىكند، چون از" ذى القربى" به لفظ مفرد تعبير كرده و نفرموده" ذوى القربى".
و نيز در الدر المنثور است كه ابن منذر از عبد الرحمن بن ابى ليلى روايت كرده كه گفت: از على (رضى اللَّه عنه) پرسيدم و عرض كردم: يا امير المؤمنين! مرا خبر ده از اينكه رفتار
_______________
(1) الدر المنثور ج 3 ص 186
______________________________________________________
صفحهى 138
ابى بكر و عمر در سهم شما از خمس چگونه بود؟ فرمود و اما ابو بكر در روزگار حكومتش خمسى در بيت المال نداشت. و اما عمر، او همواره از هر خمسى سهم ذى القربى را به من مىداد، حتى خمس شوش و جنديشاپور را كه آوردند من نزد او بودم به من گفت: اين سهم اهل بيت است از خمس و ليكن بعضى از مسلمانان احتياج شديدى دارند و گرفتارند، من گفتم: بله. عباس بن عبد المطلب از جاى جست و گفت: سهم ما را نبايد به ديگرى بدهى، من گفتم آيا ما از هر كس به مسلمانان مهربانتر نيستيم؟ امير المؤمنين (عمر) هم شفاعت كرد پس عمر خمس را گرفت و به خدا سوگند ما در عهد وى بعد از اين جريان خمس را نگرفتيم. و در عهد عثمان به آن دست نيافتيم.
آن گاه على (ع) شروع كرد به حرف زدن و فرمود: خداوند صدقه را بر رسول خود حرام كرد و در عوض آنچه حرام كرد، سهمى از خمس را برايش قرار داد و همچنين در ميان همه مسلمين صدقه را تنها بر اهل بيت پيغمبرش حرام كرده و در عوض آنچه حرام كرده سهمى با رسول خدا (ص) برايشان تعيين نمود «1».
و نيز مىنويسد ابن ابى حاتم از ابن عباس (رضى اللَّه عنهما) روايت كرده كه گفت:
رسول خدا (ص) فرمود: من آب چركين دست مردم را براى شما (اهل بيت) نپسنديدم، چون يك پنجم خمس شما را بى نياز مىكند، و براى شما بس است «2».
مؤلف: اينكه فرمود:" يك پنجم خمس" مبنى بر اين است كه سهم اهل بيت تنها همان سهم ذى القربى باشد.
و نيز مىنويسد: ابن ابى شيبه از جبير بن مطعم روايت كرده كه گفت:
رسول خدا (ص) سهم ذى القربى را ميان بنى هاشم و بنى عبد المطلب تقسيم كرد، آن گاه گفت: من و عثمان بن عفان به راه افتاده و شرفياب حضورش شديم و عرض كرديم:
يا رسول اللَّه! اينها برادران تو هستند از بنى هاشم، فضل آنها به جهت موقعيتى كه خداوند از ميان آنان به تو داده قابل انكار نيست، آيا به برادران ما از بنى مطلب مىدهى و به ما نمىدهى، با اينكه ما و ايشان از جهت خويشاوندى در يك رتبه هستيم؟ فرمود: آنان در جاهليت و هم در اسلام هرگز از ما جدا نبودند «3».
و نيز مىنويسد ابن مردويه از زيد بن ارقم روايت كرده كه گفت: آل محمد كه خمس به ايشان مىرسد عبارتند از: آل على، آل عباس، آل جعفر و آل عقيل «4».
_______________
(1 و 2 و 3 و 4) الدر المنثور ج 3 ص 186.
______________________________________________________
صفحهى 139
مؤلف: روايات در اين باب از طريق شيعه و سنى زياد است، و آن رواياتى كه عمل و رفتار رسول خدا (ص) را حكايت مىكند، و از طرق عامه رسيده است از جهت مضمون مختلفند، مضمون بعضى از آنها اين است كه رسول خدا (ص) خمس را به چهار سهم تقسيم مىكرده و در برخى ديگر اين است كه آن حضرت به پنج سهم تقسيم مىكرده است.
چيزى كه هست اگر مسلم نباشد نزديك به مسلم است كه در اين روايات يكى از سهام چهارگانه و يا پنجگانه مختص به قرابت رسول خدا (ص) است، و مقصود از ذى القربى در قرآن در آيه خمس هم ايشانند، و اين مخالف با رواياتى است كه از ائمه اهل بيت (ع) رسيده.
و نيز نزديك به مسلم در اين روايات است كه رسول خدا (ص) تا چندى كه زنده بود خمس را ميان دودمان عبد المطلب تقسيم مىكرد، و در زمان خلفاى سهگانه از ايشان منقطع گرديد، و باز بعد از ايشان هم چنان از ايشان بريده شد.
و باز از مسلمات اين روايات است كه خمس مختص به غنيمتهاى جنگى است، و اين نيز با روايات وارده از طرق ائمه اهل بيت (ع) مخالف است، زيرا اهل سنت روايات خمس را در غنيمتهاى ديگرى كه به حسب لغت غنيمت شمرده مىشود واجب نمىداند، و ليكن اين روايات در آنها نيز واجب مىداند.
مطالبى كه از نظر بحث تفسيرى بايد در باره آيه مورد بحث گفته شود گفته شد، و البته در ذيل اين آيه مباحث ديگرى از نظر كلام و از نظر فقه هست كه چون مربوط به غرض تفسيرى ما نيست ايراد نمىشود. و در اينجا نيز بحثى از نظر حقوق و اينكه خمس چه اثرى در مجتمع اسلامى داشته و دارد بايد شود كه- ان شاء اللَّه- در ضمن گفتار در پيرامون زكات ايراد مىگردد.
باقى مىماند بحث در اينكه روايات داشت: خداى سبحان غرضش از تشريع خمس احترام اهل بيت رسول خدا (ص) و دودمان او بوده و خواسته است تا محترمتر از آن باشند كه چرك اموال مردم را بگيرند. و ظاهر اين روايات اين است كه نكته مذكور را از آيه زكات كه خطاب به پيغمبرش مىفرمايد:" خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَكِّيهِمْ بِها وَ صَلِّ عَلَيْهِمْ إِنَّ صَلاتَكَ سَكَنٌ لَهُمْ" «1» گرفته شده باشد، چون تطهير و تزكيه (پاكيزه كردن) هميشه در
_______________
(1) بگير از اموالشان صدقهاى را تا به آن وسيله پاك و پاكيزهشان سازى و درود فرست بر ايشان كه درود تو مايه آرامش آنان است و خدا شنواى و دانا است. سوره توبه آيه 103
______________________________________________________
صفحهى 140
چيزهايى است كه چرك و آلودگى و مانند آن داشته باشند، و گر نه اگر اين معنا در آيه زكات نبود و از آنجا گرفته نمىشد در خود آيه خمس چنين معنايى وجود ندارد تا بگوييم از خود آيه گرفته شده است.
[رواياتى در ذيل آيات مربوط به جنگ بدر]
و در الدر المنثور است كه عبد الرزاق و ابن جرير از عروة بن زبير (رضى اللَّه عنه) روايت كردهاند كه گفت: رسول خدا (ص) در چند آيه قرآن مامور به جنگيدن و قتال با كفار شده، و اولين صحنهاى كه آن حضرت در آن حاضر شد بدر بود، و رئيس مشركين در آن روز عتبة بن ربيعة بن عبد شمس بود، و در روز جمعه شانزدهم رمضان بود كه در بدو دو لشكر با هم تلاقى كردند، اصحاب رسول خدا (ص) سيصد و اندى نفر بودند، و مشركين بين نهصد و هزار نفر، روز فرقان همين روز بود كه خدا ميان حق و باطل جدايى انداخت، و اولين كشته در آن روز مهجع غلام عمر و مردى از انصار بود. خداوند در آن روز مشركين را شكست داد و بيشتر از هفتاد نفر از ايشان كشته شد و همين مقدار از ايشان اسير شدند «1».
و نيز مىنويسد ابن مردويه از على بن ابى طالب (رضى اللَّه عنه) روايت كرده كه فرمود:
شب فرقان كه صبحش روز تلاقى فريقين بود شب جمعه هفدهم ماه رمضان بود «2».
مؤلف: الدر المنثور نظير اين روايت را از ابن جرير از حسن بن على و از ابن ابى شيبه از جعفر از پدرش و نيز از جعفر از ابى بكر بن عبد الرحمن بن هشام، و نيز از جعفر از عامر بن ربيعه بدرى نقل كرده و ليكن در آن دارد: روز بدر روز دوشنبه هفدهم ماه رمضان بود.
و بسا در بعضى از اخبار وارده از طرق ائمه اهل بيت (ع) به روز نوزدهم رمضان" يوم يلتقى الجمعان" اطلاق شده، چون در روايات ايشان شب نوزدهم شب قدر خوانده شده، و اين معناى ديگرى و غير آن معنا است كه در آيه اراده شده، مثلا در تفسير عياشى از اسحاق بن عمار از ابى عبد اللَّه (ع) روايت كرده كه فرمود: در نوزدهم ماه رمضان تلاقى جمعان مىشود، پرسيدم معناى كلام خداى تعالى كه مىفرمايد:" يلتقى الجمعان" چيست؟ فرمود: روزيست كه در آن روز همه آنچه اراده كرده مقدم بدارد و آنچه كه اراده كرده مؤخر بدارد و اراده و قضائش اجتماع مىكنند «3».
و در تفسير عياشى از محمد بن يحيى از ابى عبد اللَّه (ع) روايت كرده كه در تفسير جمله" وَ الرَّكْبُ أَسْفَلَ مِنْكُمْ" فرمود: مقصود ابو سفيان و اصحاب او است «4».
_______________
(1 و 2) الدر المنثور ج 3 ص 188
(3) تفسير عياشى ج 2 ص 64
(4) تفسير عياشى ج 2 ص 65
______________________________________________________
صفحهى 141
و در تفسير قمى دارد كه امام در ذيل جمله" لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَةٍ وَ يَحْيى مَنْ حَيَّ عَنْ بَيِّنَةٍ" فرمود: يعنى تا آنكه باقى ماندگان بدانند خداوند پيغمبر را يارى كرد «1».
و در الدر المنثور در تفسير جمله" وَ إِذْ يُرِيكُمُوهُمْ إِذِ الْتَقَيْتُمْ" مىگويد كه ابن ابى شيبه و ابن جرير و ابو الشيخ و ابن مردويه از ابن مسعود روايت كردهاند كه گفت:
لشكر كفار در روز بدر به نظر ما كم آمدند، حتى من به يك نفر كه پهلويم بود گفتم به نظر تو هفتاد نفر هستند؟ گفت: نه بلكه صد نفر مىشوند «2».
و نيز در تفسير جمله" يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا لَقِيتُمْ ..." دارد كه حاكم- وى روايت را صحيح دانسته- از ابى موسى روايت كرده كه گفت: رسول خدا (ص) آواز را در جنگ كراهت مىداشت «3».
و نيز مىنويسد: ابن ابى شيبه از نعمان بن مقرن روايت كرده كه گفت: رسول خدا (ص) وقتى كه جنگ مىشد در اول روز، جنگ نمىكرد، و جنگ را تا موقع ظهر تاخير مىانداخت، و وقتى مشغول مىشد بادها مىوزيد و نصرت خدا نازل مىشد «4».
و در تفسير برهان در ذيل آيه" وَ إِذْ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ أَعْمالَهُمْ ..." به سند خود از يحيى بن حسن بن فرات روايت كرده كه گفت: ابو المقدم ثعلبة بن زيد انصارى براى ما حديث كرد و گفت: من از جابر بن عبد اللَّه بن حرام انصارى (رحمة اللَّه عليه) شنيدم كه مىگفت: شيطان در چهار صورت مجسم شد: در روز جنگ بدر به صورت سراقة بن مالك بن جشعم مدلجى درآمد و به قريش گفت:" لا غالِبَ لَكُمُ الْيَوْمَ مِنَ النَّاسِ وَ إِنِّي جارٌ لَكُمْ فَلَمَّا تَراءَتِ الْفِئَتانِ نَكَصَ عَلى عَقِبَيْهِ وَ قالَ إِنِّي بَرِيءٌ مِنْكُمْ".
و در روز عقبه به صورت منبه بن حجاج مجسم شده و ندا در داد كه: محمد و بىدينانى كه همراه اويند در عقبه هستند بشتابيد و به آنان برسيد. رسول خدا (ص) به انصار فرمود: نترسيد كه صداى ابليس از خودش تجاوز نمىكند و كسى آن را نمىشنود.
و در روزى كه قريش در دار الندوه اجتماع كرده بودند به صورت پيرى از اهل نجد درآمد و در كار ايشان كمك فكرى كرد، و خداوند اين آيه را در حقش نازل فرمود:" وَ إِذْ يَمْكُرُ بِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِيُثْبِتُوكَ أَوْ يَقْتُلُوكَ أَوْ يُخْرِجُوكَ وَ يَمْكُرُونَ وَ يَمْكُرُ اللَّهُ وَ اللَّهُ خَيْرُ الْماكِرِينَ".
_______________
(1) تفسير قمى ج 1 ص 278
(2 و 3 و 4) الدر المنثور ج 3 ص 189
______________________________________________________
صفحهى 142
و در روزى كه رسول خدا (ص) از دنيا رحلت كرد به صورت مغيرة بن شعبه مجسم شد و گفت: اى مردم دين خدا را مانند امپراطورى كسرى و قيصر موروثى نكنيد، شما امروز آن را توسعه دهيد قهرا براى هميشه توسعه پيدا مىكند. بنا بر اين، زمامدارى آن را به بنى هاشم ندهيد كه فردا منتظر زنان حامله شويد تا بزايند و فرزندشان زمامدارتان شود «1».
و در مجمع البيان مىگويد: بعضى گفتهاند: در جنگ بدر وقتى دو فريق روبرو شدند ابليس در صف مشركين بود، و حارث بن هشام دست او را گرفته بود، وقتى مىخواست فرار كند حارث گفت: سراقه كجا مىروى؟ مىخواهى ما را در اين حالت تنها بگذارى؟ گفت:
" إِنِّي أَرى ما لا تَرَوْنَ- من مىبينم آنچه را كه شما نمىبينيد" گفت: به خدا قسم ما جز عذرههايى از مدينه چيزى نمىبينيم ابليس به سينه حارث زد و خود را رها كرد و گريخت، و به دنبالش لشكر كفار شكست خورد.
بعد از آنكه لشكر به مكه برگشت همه گفتند سراقه لشكر ما را شكست داد، اين معنا به گوش سراقه رسيد، گفت به خدا قسم كه من اصلا از رفتن شما به جنگ اطلاع نداشتم، تا اينكه از فرار كردن شما مطلع شدم. گفتند: تو در فلان روز نزد ما آمدى. قسم خورد كه چنين چيزى نيست، وقتى مسلمان شدند فهميدند كه در آن روز شيطان بوده كه به صورت سراقه مجسم شده است، آن گاه صاحب مجمع البيان اضافه كرده است كه اين روايت از ابى جعفر و ابى عبد اللَّه (ع) نيز رسيده است «2».
[اشاره به اينكه تجسم شيطان در صورتهاى انسانى، امر محالى نيست تا استبعاد شود]
مؤلف: نظير اين روايت را ابن شهرآشوب از آن دو بزرگوار نقل كرده «3»، و در معناى اين دو روايت روايات بسيارى از طرق اهل سنت از ابن عباس و غير او نقل شده است.
و در بيان سابق ما گذشت كه بعضى از مفسرين اين معنا را استبعاد كرده و رواياتى كه متضمن آن است ضعيف دانستهاند، و حال آنكه گفتيم: اين روايات امر ممكنى را اثبات مىكند نه امر محالى را، و در مباحث علمى صرف استبعاد دليل شمرده نمىشود، و تجسمهاى برزخى هم خيلى نادر و نوظهور نيست، پس هيچ موجبى براى اينكه در انكار آن اصرار بورزيم نيست. البته در اثبات آن هم نمىشود اصرار كرد و ليكن ظاهر آيه با اثبات آن بهتر مىسازد.
و در الدر المنثور در ذيل جمله" وَ إِذْ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ ..." مىنويسد: ابن ابى حاتم از
_______________
(1) البرهان ج 2 ص 89
(2) مجمع البيان ج 4 ص 549
(3) مناقب ج 1 ص 188
______________________________________________________
صفحهى 143
ابن اسحاق روايت كرده كه در تفسير جمله" إِذْ يَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَ الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ" گفته است: آنان عدهاى بودند كه با قريش به بدر آمده بودند، و پدران ايشان آنان را حبس كرده بودند، آمدند در حالى كه در دل ترديد داشتند، و وقتى كمى نفرات اصحاب رسول اللَّه را ديدند گفتند: اين گروه دينشان مغرورشان كرده و با كمى نفرات و بسيارى دشمنان به جنگ اقدام كردهاند.
و اين عده از قريش به پنج نفر معروف شدند، و آنها عبارت بودند از قيس بن وليد بن مغيره و ابو قيس بن فاكة بن مغيره كه هر دو مخزومى بودند، و حارث بن زمعه، على بن امية بن خلف، و عاصى بن منبه «1».
مؤلف: اين روايت تنها با جمله" وَ الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ" آنهم به بعضى از وجوه قابل انطباق است، و در بعضى از تفاسير آمده كه گوينده جمله" غَرَّ هؤُلاءِ دِينُهُمْ" هم منافقين بودند و هم آن افرادى كه از اهل مدينه بوده و در دل مرض داشتند و با رسول خدا (ص) به جنگ نيامدند. و حال آنكه سياق آيه ظاهر در اين است كه صاحبان اين كلام حاضر در جنگ بوده و در موقع برخورد فريقين اين حرف را زدهاند.
و در روايت ابى هريره- بطورى كه الدر المنثور آن را از كتاب اوسط طبرانى از او نقل كرده- چنين دارد: عتبة بن ربيعه در روز بدر با جمعى از مشركين كه همراهش بودند گفتند:
" غَرَّ هؤُلاءِ دِينُهُمْ" و لذا خداوند آيه" إِذْ يَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَ الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ غَرَّ هؤُلاءِ دِينُهُمْ" را نازل كرد «2». و ليكن كلام ابى هريره نيز به هيچ وجه با آيه منطبق نيست، چون قرآن كريم كفار مشرك را منافق نمىنامد و همچنين عبارت" وَ الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ" را در حق آنان اطلاق نمىكند.
و در تفسير عياشى از ابى على محمودى از پدرش بطور رفع روايت كرده كه امام (ع) در تفسير جمله" يَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَ أَدْبارَهُمْ" فرمود: مقصود نشيمنگاههاى ايشان است، و خداوند بخاطر كرامتش تصريح به اينگونه كلمات نمىكند بلكه آن را بطور كنايه اداء مىنمايد «3».
و در تفسير صافى از كتاب كافى از امام صادق (ع) روايت كرده كه فرمود:
_______________
(1) الدر المنثور ج 3 ص 191
(2) الدر المنثور ج 3 ص 190
(3) تفسير عياشى ج 2 ص 65
______________________________________________________
صفحهى 144
خداوند پيغمبرى از پيغمبران خود را به سوى قومش مبعوث كرد و به او وحى فرستاد كه: به مردمت بگو هيچ مردمى و اهل قريهاى نبودند كه در راه اطاعت من بوده و در نتيجه به فراخى نعمت رسيدند، و در اثر فراخى نعمت وضع خود را از آن صورت كه من مىخواستم به صورتى كه من كراهت داشتم نگرداندند مگر اينكه من هم وضع ايشان را از آن صورتى كه دوست داشتند به صورتى كه كراهت داشتند برگرداندم. و همچنين هيچ اهل قريه و خاندانى نبود كه در مسير معصيت من قرار داشتند و من ايشان را به بلا مبتلا كردم و در نتيجه ايشان وضع خود را از آن صورتى كه من كراهت مىداشتم به وضعى كه مورد رضايت من بود برگرداندند مگر اينكه من هم وضع ايشان را از آن صورتى كه كراهت داشتند به صورتى كه دوست داشتند برگرداندم.
و نيز از همان جناب روايت كرده كه فرمود: پدرم هميشه مىفرمود: خداى عز و جل اين قضاء را بطور حتم رانده كه اگر نعمتى به بندهاش مىدهد آن را از او سلب نكند مگر وقتى كه بنده گناهى مرتكب شود كه با ارتكاب آن مستحق نقمت گردد «1».
_______________
(1) تفسير صافى ج 1 ص 673
إِذْ أَنتُم بِالْعُدْوَةِ الدُّنْیَا وَهُم بِالْعُدْوَةِ الْقُصْوَى وَالرَّکْبُ أَسْفَلَ مِنکُمْ وَلَوْ تَوَاعَدتُّمْ لَاخْتَلَفْتُمْ فِی الْمِیعَادِ وَلَکِن لِّیَقْضِیَ اللَّهُ أَمْرًا کَانَ مَفْعُولًا لِّیَهْلِکَ مَنْ هَلَکَ عَن بَیِّنَةٍ وَیَحْیَى مَنْ حَیَّ عَن بَیِّنَةٍ وَإِنَّ اللَّهَ لَسَمِیعٌ عَلِیمٌ
42 - مراجعه شود به تفسیر سوره انفال ، آیه :41
إِذْ یُرِیکَهُمُ اللَّهُ فِی مَنَامِکَ قَلِیلًا وَلَوْ أَرَاکَهُمْ کَثِیرًا لَّفَشِلْتُمْ وَلَتَنَازَعْتُمْ فِی الْأَمْرِ وَلَکِنَّ اللَّهَ سَلَّمَ إِنَّهُ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ
43 - مراجعه شود به تفسیر سوره انفال ، آیه :41
وَإِذْ یُرِیکُمُوهُمْ إِذِ الْتَقَیْتُمْ فِی أَعْیُنِکُمْ قَلِیلًا وَیُقَلِّلُکُمْ فِی أَعْیُنِهِمْ لِیَقْضِیَ اللَّهُ أَمْرًا کَانَ مَفْعُولًا وَإِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ
44 - مراجعه شود به تفسیر سوره انفال ، آیه :41
یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذَا لَقِیتُمْ فِئَةً فَاثْبُتُوا وَاذْکُرُوا اللَّهَ کَثِیرًا لَّعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ
45 - مراجعه شود به تفسیر سوره انفال ، آیه :41
صفحه : 182
بزرگتر
کوچکتر
بدون ترجمه
انتخاب
فهرست
جستجو
صفحه بعد
صفحه قبل
اگر این صفحه عملکرد مناسبی ندارد
از این لینک کمکی استفاده فرمایید .
تصویر
انتخاب
فهرست
جستجو
صفحه بعد
صفحه قبل
اگر این صفحه عملکرد مناسبی ندارد
از این لینک کمکی استفاده فرمایید .
41 - صفحهى 115 [سوره الأنفال (8): آيات 41 تا 54] ترجمه آيات و بدانيد آنچه را كه سود مىبريد براى خدا است پنج يك آن و براى رسول و خويشاوند او و يتيمان و مسكينان و در راه ماندگان، اگر به خدا و آنچه را كه در روز فرقان روزى كه دو گروه يكديگر را ملاقات كردند بر بندهمان نازل كرديم ايمان آوردهايد، و خداوند بر هر چيز توانا است (41). آن روزى كه شما در نقطه مرتفع نزديكترى و ايشان در بلندى دورترى قرار داشتند، و قافله پائينتر از شما بودند، و اگر برخورد به اين صورت را قبلا قرار داد مىكرديد اختلاف مىكرديد (باز به اين وجه صورت نمىگرفت) و ليكن خدا (چنين پيش آورد) تا بگذارند آن امرى را كه شدنى بود، براى اينكه هلاك شود هر كه هلاك مىشود از روى بينش و زنده گردد هر كه زنده مىشود از روى بينش و همانا خدا شنواى دانا است (42). هنگامى كه خداوند ايشان را به تو در خوابت اندك نماياند و اگر بسيار نشان مىداد هر آينه در كار اختلاف مىكرديد، ليكن خداوند (شما را) سلامت داشت كه او دانا است به آنچه در سينهها است (43). و هنگامى كه نماياند ايشان را به شما هنگام تلاقى شما با ايشان اندك در چشم شما و اندك نمود شما را در چشم ايشان تا خداوند به كرسى بنشاند امرى را كه شدنى بود و بسوى خدا است مرجع همه امور (44). اى كسانى كه ايمان آوردهايد وقتى برخورديد به گروهى (از دشمن) پس پايدارى كنيد و خدا را زياد به خاطر آوريد بلكه رستگار شويد (45). و فرمانبرى كنيد خدا و فرستادهاش را و نزاع مكنيد كه سست شويد، و در نتيجه نيرويتان تحليل رود و خويشتندارى كنيد كه خدا با خويشتنداران است (46). و مانند مشركين و آن كسانى مباشيد كه با غرور و خودنمايى از ديار خود خارج شدند و باز مىداشتند از راه خدا و خدا به آنچه مىكنيد محيط است (47). هنگامى كه شيطان اعمال (زشت) ايشان را (در نظرشان) بياراست و گفت: امروز از مردم كسى نيست كه بتواند بر شما غلبه يابد، و من پناه شمايم تا گاهى كه دو سپاه همديگر را ديدند (در آن موقع) برگشت و عقب گرد كرد و گفت من از شما بىزارم چون من چيزها مىبينم كه شما نمىبينيد من از خدا ______________________________________________________ صفحهى 117 مىترسم خدا شديد العقاب است (48). هنگامى كه منافقان و آنهايى كه در دلهايشان مرض بود گفتند: اين قوم را فريب داد دينشان، و حال آنكه هر كه به خدا توكل كند خداوند مقتدرى است شايسته كار (49). و اگر (كاش) مىديدى هنگامى را كه فرشتگان دريابند گروه كافران را و بزنند رويها و پشتهايشان را (و بگويند) بچشيد عذاب سوزان را (50). اين بخاطر آن (رفتاريست) كه به دست خود پيش فرستاديد، كه خدا ستمگر بر بندگان نمىباشد (51). مانند شيوه خاندان فرعون و آنان كه پيش از ايشان بودند (كه) به آيات خدا كفر ورزيدند، پس خدا به گناهانشان بگرفت كه خدا نيرومندى است شديد العقاب (52). (و) اين بدانست كه خدا تغيير دهنده نعمتى كه به قومى ارزانى داشته نيست تا آنكه خود ايشان تغيير دهند آنچه را كه در خودشان است (با علم به اينكه) خدا شنواى دانا است (53). (و) مانند شيوه دودمان فرعون و آنان كه قبل از ايشان بودند (كه) تكذيب كردند آيات پروردگارشان را، پس ما بخاطر گناهانشان هلاكشان كرده و خاندان فرعون را غرق نموديم، همهشان ستمگران بودند (54). بيان آيات [توضيح و تفسير مفردات و جملات آيه شريفه مربوط به خمس:" وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ ..."] اين آيات مشتمل است بر بيان وجوب دادن خمس غنيمت، و استقامت در برابر دشمن، و اندرز آنان و بيان پارهاى از نكبتها كه خداوند دشمنان دين را بدان مبتلا كرده، و بيچاره شدنشان به مكر الهى، و اينكه خداوند در بين آنان همان سنتى را معمول داشته كه در ميان قوم فرعون و كسانى كه پيش از ايشان بودند بخاطر تكذيب آيات و جلوگيرى از راه او معمول داشته است. " وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ ..." كلمه" غنم" و" غنيمت" به معناى رسيدن به در آمد از راه تجارت و يا صنعت و يا جنگ است، و ليكن در اين آيه بملاحظه مورد نزولش تنها با غنيمت جنگى منطبق است. راغب مىگويد:" غنم"- به دو فتحه- معنايش معروف است، خداى تعالى فرموده:" وَ مِنَ الْبَقَرِ وَ الْغَنَمِ حَرَّمْنا عَلَيْهِمْ شُحُومَهُما- و از گاو و گوسفند پيه آن دو را بر ايشان حرام كرديم" و" غنم"- به ضمه حرف اول و سكون حرف دوم- به معناى رسيدن و دست يافتن به فائده است، و ليكن در هر درآمدى كه از راه جنگ و از ناحيه دشمنان و غير ايشان به دست آيد استعمال شده، و به اين معنا است آيه" وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْءٍ" و آيه" فَكُلُوا مِمَّا غَنِمْتُمْ حَلالًا طَيِّباً". و كلمه" مغنم" به معناى هر چيزى است كه به غنيمت درآيد و جمع آن" مغانم" مىباشد، مانند: ______________________________________________________ صفحهى 118 " فَعِنْدَ اللَّهِ مَغانِمُ كَثِيرَةٌ" «1» و كلمه" ذو القربى" به معناى نزديكان و خويشاوندان است و در اين آيه منظور از آن، نزديكان رسول خدا (ص) و يا بطورى كه از روايات قطعى استفاده مىشود خصوص اشخاص معينى از ايشان است. و كلمه" يتيم" به معناى انسانى است كه پدرش در حال خردسالىاش مرده باشد، و مىگويند كه در همه انواع حيوانات يتيم آن حيوانى است كه مادر خود را از دست داده باشد، تنها انسان است كه يتيم بودنش از ناحيه پدر است. " فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ ..." كلمه" ان" به فتح همزه قرائت شده، و اين ممكن است بخاطر تقدير گرفتن حرف جر بوده و تقدير آن چنين باشد:" و اعلموا انما غنمتم من شىء فعلى ان للَّه خمسه- بدانيد كه هر آنچه را كه به غنيمت مىگيريد بر اين اساس است كه پنج يك آن، از آن خدا است". و نيز ممكن است بخاطر عطف بر" أن" اولى بوده و خبر" أن" اولى حذف شده باشد، چون كلام دلالت بر آن داشته است، و تقدير چنين بوده:" و اعلموا انما غنمتم من شىء يجب قسمته فاعلموا ان خمسه للَّه- بدانيد كه آنچه غنيمت مىبريد واجب است تقسيم شود، و بدانيد كه يك پنجم آن از آن خدا است". و يا" فاء" براى استشمام معنى شرط بوده باشد، چون برگشت معناى آيه به اين بوده كه" اگر چيزى را به غنيمت برديد پس خمس آن براى خدا است" و چون معناى آيه به اين بوده كه" اگر چيزى را به غنيمت برديد پس خمس آن براى خدا است" و چون معناى شرط از آن استشمام مىشود فاء به كار رفته تا جمله معناى جزاء شرط را بدهد، و اگر حرف" أن" تكرار شده صرفا به منظور تاكيد بوده، و اصل آن" و اعلموا انما غنمتم من شىء ان خمسه للَّه ..." بوده، و آن اصلى كه ماده علم تعلق به آن گرفته عبارت است از جمله" ما غنمتم من شىء خمسه للَّه و للرسول ..."، و لفظ جلاله را براى تعظيم مقدم بر رسول ذكر نمود. و جمله" إِنْ كُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللَّهِ" قيد آن امرى است كه صدر آيه دلالت بر آن دارد و آن عبارت است از امر" بدهيد خمس آن را". پس معناى جمله مذكور اين مىشود:" بدهيد خمس آن را اگر به خدا و به آنچه كه بر بندهمان نازل كردهايم ايمان آوردهايد". و چه بسا گفته شده است كه جمله مزبور متصل به جمله" فَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَوْلاكُمْ" است كه در آيه قبلى بود، البته اين را گفتهاند، و ليكن سياق كلام بواسطه فاصله شدن جمله" وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ" با اين توجيه وفق نمىدهد. " ما أَنْزَلْنا عَلى عَبْدِنا يَوْمَ الْفُرْقانِ"- ظاهر اين است كه منظور از" ما أَنْزَلْنا" قرآن است، _______________ (1) مفردات راغب ماده" غنم" ______________________________________________________ صفحهى 119 به قرينه اينكه انزال آن را اختصاص به رسول خدا (ص) داده، و اگر منظور از آن ملائكه نازله در جنگ بدر بود جا داشت اولا بجاى" ما أَنْزَلْنا" بفرمايد" من انزلنا" و يا تعبير ديگرى كه اين معنا را برساند، و ثانيا بجاى" عَلى عَبْدِنا" بفرمايد:" عليكم" زيرا همانطور كه ملائكه در آن روز براى يارى رسول خدا (ص) فرستاده شده بودند همچنين مؤمنين ملازمين ركاب آن حضرت را هم يارى كردند، هم چنان كه آيه" فَاسْتَجابَ لَكُمْ أَنِّي مُمِدُّكُمْ بِأَلْفٍ مِنَ الْمَلائِكَةِ مُرْدِفِينَ" «1» و آيه" إِذْ يُوحِي رَبُّكَ إِلَى الْمَلائِكَةِ أَنِّي مَعَكُمْ فَثَبِّتُوا الَّذِينَ آمَنُوا" «2» بر آن دلالت دارند، و نظير آن دو در معنا، آيه" إِذْ تَقُولُ لِلْمُؤْمِنِينَ أَ لَنْ يَكْفِيَكُمْ أَنْ يُمِدَّكُمْ رَبُّكُمْ بِثَلاثَةِ آلافٍ مِنَ الْمَلائِكَةِ مُنْزَلِينَ، بَلى إِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا وَ يَأْتُوكُمْ مِنْ فَوْرِهِمْ هذا يُمْدِدْكُمْ رَبُّكُمْ بِخَمْسَةِ آلافٍ مِنَ الْمَلائِكَةِ مُسَوِّمِينَ" «3» مىباشد. و در التفات از غيبت به تكلم كه در جمله" إِنْ كُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللَّهِ وَ ما أَنْزَلْنا عَلى عَبْدِنا" بكار رفته اشاره است به بسط لطف الهى بر رسول خدا (ص) و ممتاز شدنش به قرب خدا، و اين اشاره بر كسى پوشيده نيست. و از دقت در بحثى كه در اول سوره در ذيل آيه" يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْأَنْفالِ قُلِ الْأَنْفالُ لِلَّهِ وَ الرَّسُولِ ..." گذشت به دست مىآيد كه منظور از جمله" وَ ما أَنْزَلْنا عَلى عَبْدِنا يَوْمَ الْفُرْقانِ" حليت تصرف در غنيمت است كه در آخر سوره در ضمن سياق آياتى در باره آن فرمود:" فَكُلُوا مِمَّا غَنِمْتُمْ حَلالًا طَيِّباً". و منظور از" يَوْمَ الْفُرْقانِ" روز بدر است به شهادت اينكه دنبالش فرمود:" يَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعانِ"، زيرا آن روزى كه خداوند حق و باطل را روبروى هم قرار داد و آن دو را از هم جدا كرد و به تصرف خود حق را احقاق و با يارى نكردنش از باطل آن را ابطال نمود همان روز بدر بود. و جمله" وَ اللَّهُ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ" به منزله تعليل است براى جمله" يَوْمَ الْفُرْقانِ" نظر به دلالتى كه دارد بر اينكه خداوند حق را از باطل جدا كرد، مثل اينكه گفته شده باشد: خدا بر هر چيزى قادر است، و به همين دليل مىتواند حق و باطل را از هم جدا سازد. _______________ (1) سوره انفال آيه 9 (2) سوره انفال آيه 12 (3) هنگامى كه به مؤمنين مىگفتى آيا اين براى شما بس نيست كه پروردگارتان شما را با سه هزار فرشته نازل شده مدد فرمايد؟. بلكه اگر خويشتندارى نموده و تقوى به خرج دهيد، و دشمنان در همين شور و هيجان خود بر شما بتازند پروردگارتان شما را با پنج هزار فرشته نشاندار كمك مىكند. سوره آل عمران آيه 125 ______________________________________________________ صفحهى 120 بنا بر اين، معناى آيه- و خدا داناتر است- اين مىشود: بدانيد كه آنچه شما غنيمت مىبريد هر چه باشد يك پنجم آن از آن خدا و رسول و خويشاوندان و يتيمان و مسكينان و ابن السبيل است و آن را به اهلش برگردانيد اگر به خدا و به آنچه كه بر بندهاش محمد (ص) در جنگ بدر نازل كرده ايمان داريد و در روز بدر اين معنا را نازل كرده بود كه انفال و غنيمتهاى جنگى از آن خدا و رسول او است، و احدى را در آن سهمى نيست، و اينك همان خدايى كه امروز تصرف در چهار سهم آن را بر شما حلال و مباح گردانيده دستورتان مىدهد كه يك سهم آن را به اهلش برگردانيد. و از ظاهر آيه برمىآيد كه تشريع در آن مانند ساير تشريعات قرآنى ابدى و دائمى است، و نيز استفاده مىشود كه حكم مورد نظر آيه مربوط به هر چيزى است كه غنيمت شمرده شود، هر چند غنيمت جنگى ماخوذ از كفار نباشد، مانند استفادههاى كسبى و مرواريدهايى كه با غوص از دريا گرفته مىشود و كشتىرانى و استخراج معادن و گنج، آرى، گو اينكه مورد نزول آيه غنيمت جنگى است، و ليكن مورد مخصص نيست. و همچنين از ظاهر مصارفى كه برشمرده و فرموده:" لِلَّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي الْقُرْبى وَ الْيَتامى وَ الْمَساكِينِ وَ ابْنِ السَّبِيلِ" برمىآيد كه مصارف خمس منحصر در آنها است، و براى هر يك از آنها سهمى است، به اين معنا كه هر كدام مستقل در گرفتن سهم خود مىباشند، هم چنان كه نظير آن از آيه زكات استفاده مىشود، نه اينكه منظور از ذكر مصارف از قبيل ذكر مثال باشد. هر يك از اين مطالب كه گفتيم از ظاهر آيه استفاده مىشود شكى نيست در اينكه از آيه به ذهن تبادر مىكند، و بر طبق آن رواياتى هم از طريق شيعه و ائمه اهل بيت (ع) وارد شده. و ليكن مفسرين اهل سنت در باره آن و اينكه تفسير آيه چيست اختلاف كردهاند، و ما- ان شاء اللَّه- به زودى در بحث روايتى آينده متعرض اقوال آنان مىشويم. " إِذْ أَنْتُمْ بِالْعُدْوَةِ الدُّنْيا وَ هُمْ بِالْعُدْوَةِ الْقُصْوى وَ الرَّكْبُ أَسْفَلَ مِنْكُمْ وَ لَوْ تَواعَدْتُمْ لَاخْتَلَفْتُمْ فِي الْمِيعادِ وَ لكِنْ لِيَقْضِيَ اللَّهُ أَمْراً كانَ مَفْعُولًا ..." كلمه" عدوة"- به ضم عين، و گاهى به كسر آن- به معناى طرف بلند بيابان است، و" دنيا" مؤنث" ادنى" است هم چنان كه" قصوى" كه گاهى آن را" قصيا" هم مىگويند مؤنث" اقصى" است، و منظور از" ركب" بطورى كه گفته شده آن قافله مال التجارهاى بود كه ابو سفيان سرپرستيش را بر عهده داشته است. ______________________________________________________ صفحهى 121 ظرف" اذ" در جمله" إِذْ أَنْتُمْ بِالْعُدْوَةِ" بيان ثانوى يوم الفرقانى است كه در آيه قبلى بود، هم چنان كه ظرف" يوم" در جمله" يَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعانِ" بيان اول آن و متعلق به" أَنْزَلْنا عَلى عَبْدِنا" بود. و اما اينكه بعضى گفتهاند كه ظرف" اذ" بيان جمله" وَ اللَّهُ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ" است، و مىخواهد با ذكر مورد، قدرت خدا را برساند و معنايش اين است كه" خدا بر يارى شما قادر است با ذلت و زبونى كه داشتيد وقتى كه شما در بلندى نزديك بيابان فرود آمده بوديد" وجهى بعيد و تكلفدار است. [ياد آورى امدادهاى غيبى الهى در جنگ بدر كه موجب پيروزى مسلمين گرديد] سياق جملات قبل از جمله" وَ لَوْ تَواعَدْتُمْ لَاخْتَلَفْتُمْ فِي الْمِيعادِ" كه مساله برخورد دو لشكر و خصوصيات آن را مىرساند، و اينكه قافله پائينتر از مسلمين بودند، و اينكه خداوند به قدرتش كه هر چيزى را مقهور كرده حق و باطل را از هم جدا كرده و حق را تاييد و باطل را مغلوب ساخت و همچنين اينكه فرمود:" وَ لكِنْ لِيَقْضِيَ اللَّهُ أَمْراً كانَ مَفْعُولًا" همه شواهدى هستند بر اينكه منظور از جمله مورد بحث هم كه فرمود:" وَ لَوْ تَواعَدْتُمْ لَاخْتَلَفْتُمْ فِي الْمِيعادِ" بيان همين است كه برخورد به اين صورت جز مشيت خاصه خداى سبحان نبوده، چون مشركين با اينكه داراى عده و عده بودند در قسمت بلندى بيابان در جايى كه آب در دسترسشان و زمين زير پايشان سفت و محكم بود فرود آمدند و مؤمنين با كمى عدد و ضعف نيرويشان در قسمت پائين بيابان در زمينى ريگزار و بى آب اردوگاه داير كرده بودند و به قافله ابو سفيان هم نتوانستند دست پيدا كنند و او قافله را از يك نقطه ساحلى پائين اردوگاه مؤمنين پيش مىراند، و مؤمنين در شرايطى قرار گرفته بودند كه از نظر نداشتن پايگاه چارهاى جز جنگيدن نداشتند، و برخورد مؤمنين در چنين شرايط و پيروزيشان بر مشركين را نمىتوان امرى عادى دانست، و جز مشيت خاص الهى و قدرتنمائيش بر نصرت و تاييد مؤمنين چيز ديگر نمىتواند باشد. پس جمله" وَ لَوْ تَواعَدْتُمْ لَاخْتَلَفْتُمْ فِي الْمِيعادِ" بيان اين معنا است كه فرود آمدن مؤمنين در اينجا و مشركين در آنجا روى قرار قبلى و يا مشورت صورت نگرفته و لذا بدنبال اين جمله فرمود:" وَ لكِنْ لِيَقْضِيَ اللَّهُ أَمْراً كانَ مَفْعُولًا" چون اين جمله بخاطر كلمه" و لكن" استدراك از مطالب قبل است. و جمله" لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَةٍ وَ يَحْيى مَنْ حَيَّ عَنْ بَيِّنَةٍ" تعليل آن قضايى است كه خداوند در امر مفعول رانده، و معنايش اين است كه خداوند اگر اين قضا را راند كه شما با كفار اينطور تلاقى و برخورد كنيد، و در چنين شرايطى شما مؤمنين را تاييد نمود و كفار را بيچاره كرد همه براى اين بود كه خود دليل روشنى بر حقانيت حق و بطلان باطل باشد تا هر كس هلاك مىشود با داشتن دليل و تشخيص راه از چاه هلاك شده باشد و هر كس هم زنده مىشود با دليل ______________________________________________________ صفحهى 122 روشن زنده شده باشد. و به اين بيان روشن مىشود كه منظور از هلاكت و زنده شدن، هدايت و ضلالت است، چون ظاهرا چيزى كه مرتبط با وجود بينه و دليل روشن باشد همين هدايت و ضلالت است. جمله" وَ إِنَّ اللَّهَ لَسَمِيعٌ عَلِيمٌ" نيز تعليل است، و عطف است بر جمله" لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَةٍ ..." و معنايش اين است كه" و اگر خدا اين قضا را راند و كرد آنچه را كرد براى اين بود كه او شنوا است و دعاى شما را مىشنود، دانا است و آنچه در دلهاى شما هست مىداند" و در اين بيان اشاره است به آنچه كه در صدر آيات راجع به اين داستان ذكر كرده و فرموده بود: " إِذْ تَسْتَغِيثُونَ رَبَّكُمْ فَاسْتَجابَ لَكُمْ ..." و بر طبق همين سياق است (يعنى براى بيان اينكه مرجع امر اين واقعه قضاى خاص الهى است نه اسباب عادى) آيه بعدى كه مىفرمايد:" إِذْ يُرِيكَهُمُ اللَّهُ فِي مَنامِكَ قَلِيلًا ..." و همچنين چند آيه بعد كه مىفرمايد:" وَ إِذْ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ أَعْمالَهُمْ ..." و آيه بعد از آن كه مىفرمايد:" إِذْ يَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَ الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ غَرَّ هؤُلاءِ دِينُهُمْ ..." و معناى آيه اين است كه روز فرقان آن روزى بود كه شما در قسمت پائين وادى اردو داير كرده بوديد و كفار در قسمت بالاى آن اطراق كرده بودند و پياده شدن شما در پائين و كفار در بالا با هم جور درآمد بطورى كه اگر مىخواستيد قبلا با كفار قرار داد كنيد كه شما اينجا و آنان آنجا را لشكرگاه كنند قطعا اختلافتان مىشد، و هرگز موفق نمىشديد كه به اين نحو جبههسازى كنيد. پس قرار گرفتن شما و ايشان به اين نحو نه از ناحيه و به فكر شما بود و نه از ناحيه و به فكر كفار، بلكه امر شدنى بود كه خداوند بر آن قضا راند، و اگر اينچنين قضا راند براى اين بود كه با ارائه يك معجزه و دليل روشن حجت خود را تمام كند، و نيز براى اين بود كه دعاى سابق شما را و آن استغاثهاى را كه از شما شنيد، و آن حاجتى را كه از سويداى دل شما خبر داشت مستجاب و برآورده كند. " إِذْ يُرِيكَهُمُ اللَّهُ فِي مَنامِكَ قَلِيلًا ..." كلمه" فشل" به معناى ضعف توأم با اضطراب است، و" تنازع" به معناى اختلاف و از ماده" نزع" است كه نوعى كندن را گويند، و اختلاف را از اين باب تنازع مىگويند كه در حقيقت طرفين نزاع هر كدام مىخواهند ديگرى را از آنچه كه دارد بركند. و كلمه" تسليم" به معناى نجات دادن است. و كلام در اين آيه به تقدير كلمه" اذكر" معنايش اين است كه" بياد آر آن موقعى را كه خداوند دشمنان تو را در خواب در نظرت اندك وانمود" و اندك نشان داد نشان براى اين ______________________________________________________ صفحهى 123 بود كه دلهايتان را استوار نموده و درونتان را آرامش بخشد، چون اگر نفرات ايشان را در نظرت زياد جلوه مىداد و تو مؤمنين را از نيروى ايشان خبر مىدادى قهرا از ضعف و كمى عده خود دچار سستى و اضطراب مىشدند، و در اينكه آيا در چنين شرايطى با لشكر انبوه كفار مصاف شوند يا نه اختلاف مىكردند، و ليكن خداى تعالى با اندك نشان دادن ايشان شما را از سستى و اختلاف نجاتتان داد، چون او به ذات الصدور يعنى به دلها آگاه است، و خوب مىداند كه براى اطمينان يافتن و استوارى و نيرومند شدن دلها چه چيز شايسته است. اين آيه دلالت دارد بر اينكه خداى سبحان به رسول خود در عالم رؤيا بشارت به فتح داده، و آن جناب در خواب ديد كه همانطورى كه خداوند در بيدارى وعده داده بود بر يكى از دو طائفه، قافله و يا لشكر قريش پيروز خواهد شد، و خداوند در آن خواب لشكر قريش را اندك و غير قابل اعتناء به آن حضرت وانمود كرده و رسول خدا (ص) هم آنچه را كه در خواب ديده بود براى مؤمنين بازگو كرد و به آنان وعده صريح و بشارت داده بود و به همين جهت همه آماده جنگ با ايشان شدند، به دليل اينكه فرمود:" وَ لَوْ أَراكَهُمْ كَثِيراً لَفَشِلْتُمْ ..." و دلالت اين جمله بر آنچه ما استظهار كرديم روشن است." وَ إِذْ يُرِيكُمُوهُمْ إِذِ الْتَقَيْتُمْ فِي أَعْيُنِكُمْ قَلِيلًا وَ يُقَلِّلُكُمْ فِي أَعْيُنِهِمْ ..." معناى اين آيه روشن است، و ميان آن و آيه" قَدْ كانَ لَكُمْ آيَةٌ فِي فِئَتَيْنِ الْتَقَتا فِئَةٌ تُقاتِلُ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ أُخْرى كافِرَةٌ يَرَوْنَهُمْ مِثْلَيْهِمْ رَأْيَ الْعَيْنِ وَ اللَّهُ يُؤَيِّدُ بِنَصْرِهِ مَنْ يَشاءُ" «1» بنا بر اينكه اشاره باشد به واقعه بدر هيچ منافاتى وجود ندارد. براى اينكه اندك نشان دادنى كه در آيه مورد بحث است مقيد شده به جمله" إِذِ الْتَقَيْتُمْ" و با همين قيد تنافى برداشته شده، گويا خداى سبحان مؤمنين را در اولين برخورد به نظر مشركين اندك نشان داده، تا مغرور شده و ايشان را غير قابل اعتناء تلقى كنند و همين معنا ايشان را بر پياده شدن و جنگيدن دلير كند، ولى وقتى دست به كار جنگ شده و در هم آميختند خداوند همان مؤمنين را كه تا آن موقع به نظرشان اندك مىآمد در نظرهايشان بسيار و دو برابر وانمود، و همين معنا باعث شد كه عزيمتهايشان سست گشته و دل از دست داده و در نتيجه شكست خوردند. پس آيه مورد بحث ناظر به اول داستان است، و آيه آل عمران ناظر به بعد از انتقال و اختلاط است" لِيَقْضِيَ اللَّهُ أَمْراً كانَ مَفْعُولًا وَ إِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ" اين جمله متعلق است به جمله" يريكموهم" و آن را تعليل مىكند. _______________ (1) سوره آل عمران آيه 13 ______________________________________________________ صفحهى 124 [شش دستور جنگى به سربازان اسلام] " يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا لَقِيتُمْ فِئَةً فَاثْبُتُوا وَ اذْكُرُوا اللَّهَ كَثِيراً لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ ..." راغب در مفردات مىگويد:" ثبات"- به فتح ثاء- ضد زوال است. «1» و بنا به گفته او در مورد آيه شريفه به معناى ضد فرار از دشمن است، و اين كلمه بحسب معنايش اعم از كلمه صبرى است كه در جمله" وَ اصْبِرُوا إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرِينَ" به آن امر فرموده، چون صبر يك نحوه ثبات خاصى است، و آن عبارت است از ثبات در مقابل مكروه هم به قلب، بدين صورت كه دچار ضعف نگردد و جزع و فزع نكند، و هم به بدن، به اينكه كسالت و سهلانگارى ننموده، و از جا در نرود، و در مواردى كه عجله پسنديده نيست شتاب نكند. كلمه" ريح" بطورى كه گفته شده به معناى عزت و دولت است، راغب نيز گفته است كه: كلمه" ريح" در آيه بطور استعاره به معناى غلبه است، و وجه اين استعاره و تشبيه اين است كه باد به هر چه بوزد آن را به حركت درآورده و از جاى مىكند و با خود مىبرد، غلبه بر دشمن هم همين خاصيت را دارد «2». راغب در باره كلمه" بطر" گفته: اين كلمه به معناى غفلت و سبك مغزى است كه در اثر سوء استفاده از نعمت و قيام ننمودن به حق آن و مصرف كردن آن در غير مورد به آدمى دست مىدهد، خداى تعالى در يك جا فرموده:" بَطَراً وَ رِئاءَ النَّاسِ" و در جاى ديگر فرموده:" بَطِرَتْ مَعِيشَتَها" يعنى اهل ده در معيشتشان بطر به خرج دادند و در نتيجه از كار باز مانده و به رنج افتادند، و بطر همان طرب است و طرب خفت و سبكيى است ناشى از فرح. و گاهى اين كلمه در شدت حزن و اندوه استعمال مىشود، و كلمه" بيطرة" به معناى دامپزشكى است. «3» و كلمه" رئاء" به معناى اين است كه آدمى خود را به غير آنچه كه هست نشان دهد. جمله" فاثبتوا" امر مطلق ايستادگى در برابر دشمن و فرار نكردن است، و بنا بر اين امر به صبر در جمله" و اصبروا" همانطورى كه در سابق اشاره كرديم تكرار آن امر نيست. ذكر خدا در جمله" وَ اذْكُرُوا اللَّهَ كَثِيراً" به معناى ياد خدا در دل و در زبان است، چون اين هر دو قسم، ذكر است و معلوم است كه آن چيزى كه مقاصد آدمى را از يكديگر مشخص و جدا مىكند آن حالات درونى و قلبى انسان است، حال چه اينكه لفظ هم با آن حالت مطابق باشد، مثل كلمه" يا غنى" از فقيرى كه از فقر خود به خدا پناهنده مىشود، و يا _______________ (1) مفردات راغب ماده" ثبت" (2) مفردات راغب ماده" ريح" (3) مفردات راغب ماده" رأى" ______________________________________________________ صفحهى 125 كلمه" يا شافى" از مريضى كه از مرض خود به خدا پناه مىبرد، و يا مطابق نباشد، مثل اينكه همان فقير و مريض بجاى آن دو كلمه بگويند" اى خدا" چون همين" اى خدا" از فقير به معناى" اى بى نياز" و از مريض به معناى" اى شفا دهنده" است، چون مقتضاى حال و آن احتياجى كه اين دو را به استغاثه وادار كرده شاهد اين است كه مقصودشان از" اى خدا" جز اين نيست، و اين خيلى روشن است. كسى هم كه به جنگ رفته، و با دشمن روبرو شده، و مىداند كه در جنگ خونها ريخته مىشود، و دست و پاها قطع مىگردد و خلاصه به منظور رسيدن به هدف بايد از خود گذشتگى كرد و پيه همه ناملايمات را به خود ماليد، چنين كسى فكرش همه متوجه پيروزى و رسيدن به هدف و غلبه بر دشمنى است كه او را به مرگ و فنا تهديد مىكند، و كسى كه حالش اين و فكر و ذكرش اين است ذكر خدايش هم ذكرى است كه با حالت و فكرش تناسب دارد. و اين خود بهترين قرينه است بر اينكه منظور از" اذْكُرُوا اللَّهَ كَثِيراً" اين است كه مؤمن، متذكر آن معارفى باشد كه مربوط به اين شان و اين حالت است، و آن اين است كه خداى تعالى معبود او و پروردگار او است، و آن كسى است كه مرگ و حيات به دست او است، و مىتواند او را در اين حال يارى كند، و او سرپرست اوست و چه سرپرست و ياور خوبى است، چنين كسى با اينكه پروردگارش وعده نصرت داده و فرموده:" إِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ يَنْصُرْكُمْ وَ يُثَبِّتْ أَقْدامَكُمْ" «1» و مىداند كه خداوند اجر كسى را كه عمل نيكى انجام دهد ضايع نمىكند يقينا به نصرت پروردگارش اطمينان داشته و مىداند كه سرانجام كارش به يكى از دو وجه است كه هر دو نيك است، چون يا بر دشمن غلبه پيدا مىكند كه در اين صورت رايت دين را بلند كرده و محيط را براى سعادتمند شدن خود و ديگران مساعد كرده است، و يا كشته مىشود كه در اين فرض به جوار اولياء مقربين درگاه پروردگارش شتافته است، اين گونه معارف حقيقى است كه مربوط به حالت يك نفر مجاهد است، و سرانجامش را به سعادت واقعى و كرامت دائمى منتهى مىكند. و اگر در جمله مورد بحث" ذكر" را مقيد به" كثير" كرد براى اين است كه در ميدانهاى جنگ هر لحظه صحنههايى كه انسان را به دوستى زندگى فانى و شيرينى زخارف دنيوى وادار ساخته و شيطان هم با القاء وسوسه خود آن را تاييد كند تكرار مىشود، و لذا فرموده: خدا را زياد ياد كنيد تا بدين وسيله روح تقوا در دلها هر لحظه تجديد و زندهتر شود. _______________ (1) اگر خدا را يارى كنيد او هم شما را يارى نموده و قدمهايتان را استوار مىكند. سوره محمد آيه 7 ______________________________________________________ صفحهى 126 " وَ أَطِيعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ"- ظاهر سياق اين است كه منظور از" اطاعت" اطاعت دستوراتى است كه از ناحيه خدا و رسول راجع به امر جهاد و دفاع از حريم دين و بيضه اسلام صادر مىشود، و آيات جهاد و دستورات نبوى مشتمل بر آن است، مثل اينكه بايد اول تمام حجت كنند، و در حين جنگ متعرض زن و فرزند دشمن نشوند و بدون اطلاع دشمن بر ايشان شبيخون نزنند و همچنين احكام ديگر جهاد. " وَ لا تَنازَعُوا فَتَفْشَلُوا وَ تَذْهَبَ رِيحُكُمْ"- يعنى با نزاع و كشمكش در ميان خود ايجاد اختلاف نكنيد، و در نتيجه خود را دچار ضعف اراده مسازيد و عزت و دولت و يا غلبه بر دشمن را از دست مدهيد، چون اختلاف، وحدت كلمه و شوكت و نيروى شما را از بين مىبرد. " وَ اصْبِرُوا إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرِينَ" يعنى همواره در برابر مصائب و ناملايمات جنگى كه دشمن به وسيله آن تهديدتان مىكند ملازم خويشتندارى و اكثرا در ذكر خدا و اطاعت او و رسولش بوده باشيد، و حوادث و سنگينى بار اطاعت شما را از جاى نكند و از پا درنياورد، و لذت معصيت و عجب و تكبر شما را گمراه نسازد. و اگر امر به صبر را با جمله" إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرِينَ" تاكيد فرمود براى اين است كه صبر قوىترين ياورى است كه در شدائد، و محكمترين ركنى است در برابر تلون در عزم و سرعت تحول در اراده. و همين صبر است كه به انسان فرصت تفكر صحيح داده و به منزله خلوتى است كه در هنگام هجوم افكار پريشان و صحنههاى هولانگيز و مصائبى كه از هر طرف رو مىآورد به انسان فرصت مىدهد كه صحيح فكر نموده و رأى مطمئن و صد در صد اتخاذ كند، پس خداى سبحان با مردم صابر است. " وَ لا تَكُونُوا كَالَّذِينَ خَرَجُوا مِنْ دِيارِهِمْ بَطَراً وَ رِئاءَ النَّاسِ ..."- نهى از اتخاذ طريقه مشركين رياكار و مغرور و جلوگيران از راه خدا است، و بطورى كه از سياق كلام استفاده مىشود مقصود از آنان مشركين قريش است، و چون داراى اوصاف مذكور بودند يعنى مغرور و رياكار و سد راه خدا بودند مؤمنين را از اينكه مثل آنان شوند نهى كرده، و اين معنا هم از سياق استفاده مىشود، و هم جمله" وَ اللَّهُ بِما يَعْمَلُونَ مُحِيطٌ" بر آن دلالت دارد، چون مىفرمايد خداوند به كردار ايشان احاطه و سلطنت دارد، مالك كارهاى ايشان است، و معلوم است كه لازمه اين معنا اين است كه اعمال ايشان داخل در قضاى خدا و جارى به اذن و مشيت او باشد، و با اين حال اين فعاليتها خدا را عاجز و ناتوان نمىكند. بنا بر اين مىتوان گفت جمله مزبور به منزله كنايه از مطلبى است كه در چند آيه بعد به آن تصريح كرده و فرموده است:" وَ لا يَحْسَبَنَ ______________________________________________________ صفحهى 127 الَّذِينَ كَفَرُوا سَبَقُوا إِنَّهُمْ لا يُعْجِزُونَ" «1». و نيز معلوم است كه قيود سهگانه" بَطَراً وَ رِئاءَ النَّاسِ وَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ" را در كلام اخذ كردن باعث مىشود كه نهى به همانها تعلق بگيرد، و تقدير چنين شود: شما (مانند كفار) با خودنمايى و خودآرايى به تجملات دنيوى بسوى جنگ با دشمنان دين از ديار خود بيرون نشويد، و مردم را با گفتار و كردار ناپسند خود به ترك تقوا و فرو رفتن در گناهان و خروج از اطاعت اوامر و دستورات او دعوت مكنيد، و بدين وسيله سد راه خدا مباشيد، كه اگر چنين كنيد زحماتتان بى اثر گشته و نور ايمان در دلهايتان خاموش مىگردد و آثار ايمان از اجتماع شما رخت برمىبندد، پس اگر بخواهيد زحماتتان ثمربخش باشد و در نتيجه شما را به مقصد و غرض برساند جز صراط مستقيمى كه دين قويم آن را برايتان فراهم نموده و ملت فطرى هموارش كرده راه ديگرى نداريد و خداوند مردم فاسق را بسوى ايدههاى فاسدشان راهنمايى نمىكند. پس رويهمرفته اين سه آيه مشتمل بر شش امر است كه خداوند رعايت آن را در جنگهاى اسلامى در هنگامى كه مسلمين با لشكر دشمن برمىخورند واجب كرده: 1- ثبات، 2- بسيار خدا را ذكر كردن، 3- خدا و رسول را اطاعت نمودن، 4- نزاع نكردن، 5- اينكه با غرور و شادمانى و خودنمايى بسوى جنگ بيرون نشوند، 6- از راه خدا جلوگيرى نكنند. و مجموع اين امور ششگانه دستور جنگى جامعى است كه هيچ دستور مهم جنگى از آن بيرون نيست، و اگر انسان در جزئيات وقايع تاريخى جنگهاى اسلامى كه در زمان رسول خدا (ص) اتفاق افتاده از قبيل جنگ بدر، احد، خندق و حنين و غير آن دقت كامل به عمل آورد اين معنا برايش روشن مىگردد كه سر غلبه مسلمين در آنجا كه غالب شدند رعايت مواد اين دستورات بوده، و رمز شكست خوردنشان هر جا كه شكست خوردند رعايت نكردن و سهلانگارى در آنها بوده است. [توضيح در مورد زينت دادن شيطان، اعمال مشركين را و تحريك آنها به جنگ با مسلمين و سپس تنها گذاشتن آنان را] " وَ إِذْ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ أَعْمالَهُمْ وَ قالَ لا غالِبَ لَكُمُ الْيَوْمَ ..." زينت دادن شيطان عمل آدمى را به اين است كه بوسيله تهييج عواطف درونى مربوط به آن عمل، در دل آدمى القاء مىكند كه عمل بسيار خوبى است، و در نتيجه انسان از عمل خود لذت مىبرد و قلبا آن را دوست مىدارد، و آن قدر قلب متوجه آن مىشود كه ديگر فرصتى برايش نمىماند تا در عواقب وخيم و آثار سوء و شوم آن تعقلى كند. _______________ (1) سوره انفال آيه 59 ______________________________________________________ صفحهى 128 و بعيد نيست كه جمله" وَ قالَ لا غالِبَ لَكُمُ الْيَوْمَ ..." تفسير و يا به منزله تفسير همين زينت دادن شيطان باشد، و اين در صورتى است كه منظور از اعمال، نتيجه مادى آن باشد كه همان نيرو، اسلحه، نفرات، غلامان و ابزار طرب و شرابهايى بوده كه تهيه ديده بودند و شترانى كه با خود مىراندند، و ممكن هم هست مقصود خود اعمال باشد، و آن انواع لجاجت و اصرارى بوده كه در گمراهى خود و در دشمنى با خدا و رسول مىورزيده و آن بى بند و بارى كه در ظلم و فسق داشتهاند، و در اين صورت جمله" لا غالِبَ لَكُمُ الْيَوْمَ مِنَ النَّاسِ" تفسير زينت دادن شيطان نيست، بلكه تتميم آن است، و خلاصه اينكه شيطان با گفتن اين جمله كفار را در آنچه كه تصميم گرفتهاند يعنى در قتال با مسلمين تشويق و خوشدل ساخته و در تكميل اين غرض گفت:" وَ إِنِّي جارٌ لَكُمْ". و كلمه" جار" از" جوار" است، و جوار از سنتهاى عهد جاهليت عرب است كه زندگى قبيلهاى داشته، و از احكام جوار (پناهندگى) يكى اين بوده كه صاحب جار پناهنده خود را در هنگام سوء قصد دشمن يارى كند، و البته آثار مختلف ديگرى به حسب سنن جارى در مجتمعات بشرى داشته است. " فَلَمَّا تَراءَتِ الْفِئَتانِ نَكَصَ عَلى عَقِبَيْهِ"-" نكوص" به معناى خوددارى از چيزى است، و" عَلى عَقِبَيْهِ" حال و كلمه" عقب" به معناى پاشنه است، و معناى جمله اين است كه: وقتى دو طايفه به هم برخوردند از ترس به عقب برگشته و فرار كردند. " إِنِّي أَرى ما لا تَرَوْنَ ..."- اين جمله تعليل است براى جمله" إِنِّي بَرِيءٌ مِنْكُمْ" و شايد اشاره باشد به نزول ملائكه مردفين كه خداوند با آنان مسلمين را يارى و كمك نموده، و همچنين جمله" إِنِّي أَخافُ اللَّهَ وَ اللَّهُ شَدِيدُ الْعِقابِ" تعليل جمله" إِنِّي بَرِيءٌ مِنْكُمْ" و مفسر تعليل سابق است. و معنايش اين است كه: روز فرقان آن روزى بود كه شيطان رفتارى را كه مشركين در دشمنى با خدا و رسول و جنگ با مسلمين داشتند و آن رفتار را در آمادگى براى خاموش كردن نور خدا اعمال مىكردند در نظر ايشان جلوه داده و براى تشويق و خوشدل ساختن آنان مىگفت: " لا غالِبَ لَكُمُ الْيَوْمَ مِنَ النَّاسِ" هيچ كس امروز نمىتواند بر شما غلبه كند، و من هم خود پناه شمايم، و دشمن شما را از شما دفع مىدهم، ولى وقتى دو فريق با هم روبرو شدند مشركين مؤمنين را و مؤمنين مشركين را ديدند او (شيطان) شكست خورده و فرارى به عقب برگشت و به مشركين گفت: من چيزهايى مىبينم كه شما نمىبينيد، من ملائكه را مىبينم كه براى كمك مؤمنين با عذابهايى كه شما را تهديد مىكند نازل مىشوند، من از عذاب خدا مىترسم، و خدا ______________________________________________________ صفحهى 129 " شَدِيدُ الْعِقابِ" است. و اين معنا بطورى كه ملاحظه مىكنيد، با وسوسه شيطان در دل مشركين و تهييج و تشجيع آنان بر جنگ با مؤمنين و تشويقشان در آماده شدن و دگرگونى افكار ايشان بعد از روبرو شدن با لشكر اسلام و نزول كمك براى مؤمنين و دچار شدن ايشان به رعب، و اينكه آرزوى فتح و تصميم بر غالب شدنشان جاى خود را به ترس و نوميدى داد، قابل انطباق است. و نيز معنايى است كه ممكن است با احتمال زير هم منطبق شود، و آن احتمال اينكه يك تصور شيطانى آن چنان حواس مشركين را به خود جلب كرده باشد كه در نظرشان به صورت يك انسانى درآمده و بطورى كه خداوند حكايت كرده به ايشان گفته باشد:" لا غالِبَ لَكُمُ الْيَوْمَ مِنَ النَّاسِ وَ إِنِّي جارٌ لَكُمْ" و اين تصور درونى با القاء همين حرف ايشان را گمراه كرده و به راه انداخته و به ميدان جنگ كشانده باشد، تا آنكه هر دو لشكر يكديگر را برخورد نموده و چون وضع را بر خلاف آنچه آرزو و طمع داشت مشاهده كرد پا به فرار گذاشته و گفته باشد: " إِنِّي بَرِيءٌ مِنْكُمْ إِنِّي أَرى ما لا تَرَوْنَ" من نزول ملائكه را به كمك مؤمنين مىبينم" إِنِّي أَخافُ اللَّهَ وَ اللَّهُ شَدِيدُ الْعِقابِ"، روايات راجع به اين داستان هم كه از طريق شيعه و سنى وارد شده اين احتمال را تاييد مىكند. و مضمون اين روايات اين است كه: شيطان در نظر مشركين به صورت سراقة بن مالك بن جشعم كنانى مدلجى كه از اشراف كنانه بوده مجسم شده و به ايشان گفت آنچه را كه گفت، و حتى پرچمشان را هم بلند كرد تا بالآخره آنان را به ميدان جنگ آورد، و وقتى دو لشكر روبرو شدند خودش پا به فرار گذاشت، و گفت:" إِنِّي بَرِيءٌ مِنْكُمْ إِنِّي أَرى ما لا تَرَوْنَ" تا آخر آن كلماتى كه خداوند از وى حكايت كرده، و اين روايت به زودى در بحث روايتى همين آيات خواهد آمد- ان شاء اللَّه. بعضى از مفسرين اصرار كردهاند بر اينكه معناى آيه با وجه اول منطبق است، و وجه دوم را بخاطر ضعف سند روايات و بى اعتبارى مدارك تاريخى آن ضعيف دانسته، و ليكن هر چند روايات مزبور متواتر و يا همراه با قرائن قطعى و موجب اطمينان تام نيست اما اصل احتمال محال نيست تا با عقل سليم موافق نباشد، و نيز از قصههايى نيست كه آثار صحيح مخالف آن است، و هيچ مانعى ندارد كه شيطان در نظر مشركين مجسم شده و ايشان را به سوى ضلالت كشانيده باشد و بعد از اينكه كار خود را كرده ايشان را در هلاكتشان تنها گذاشته باشد و يا بعد از آنكه عذاب الهى را مشاهده كرده پا به فرار گذاشته باشد. علاوه بر اينكه سياق آيه كريمه، مخصوصا با در نظر داشتن جملات:" وَ إِنِّي جارٌ ______________________________________________________ صفحهى 130 لَكُمْ" و" فَلَمَّا تَراءَتِ الْفِئَتانِ نَكَصَ عَلى عَقِبَيْهِ" و" إِنِّي أَرى ما لا تَرَوْنَ" به افاده معناى دوم نزديكتر است تا افاده معناى اول، براى اينكه برگشت دادن معناى" إِنِّي أَرى ..." را به خاطرات درونى مستلزم نوعى عنايت استعارى است كه خود خيلى بعيد به نظر مىرسد. [سخن منافقين و بيمار دلانى كه در ميان اصحاب بدر بودند، در باره مسلمانان مجاهد] " إِذْ يَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَ الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ غَرَّ هؤُلاءِ دِينُهُمْ ..." منافقين يعنى آنان كه ايمان را اظهار و كفر را در دل پنهان مىداشتند و آن كسانى كه در دلهايشان مرض بود سست ايمانهايى كه دلهايشان خالى از شك و ترديد نبود- در حالى كه به مؤمنين اشاره مىكردند و آنان را ذليل و حقير مىشمردند- گفتند: دين اينان مغرورشان كرده، چون اگر غرور دينيشان نبود به چنين خطر واضحى اقدام ننموده، و با اينكه عده كمى هستند و قوا و نفراتى ندارند هرگز حاضر نمىشدند با قريش نيرومند و داراى قوت و شوكت مصاف شوند. " وَ مَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَإِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ"- در اين جمله در مقام جواب گفتار منافقين مىفرمايد: خود ايشان دچار غرورند، و جمله" فَإِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ" در حقيقت سببى است كه در جاى مسبب به كار رفته، و معنايش اين است كه: اين منافقين و بيماردلان در گفتار خود اشتباه كردهاند، براى اينكه مؤمنين بر خداى تعالى توكل كردهاند، و حقيقت هر تاثيرى را به او نسبت دادهاند و خود را به نيروى خدا و حول و قوه او تكيه دادهاند و معلوم است كسى كه در امور خود بر خدا توكل كند خداوند كفايتش مىكند، چون او عزيز است، و هر كس كه از او يارى جويد ياريش مىكند او حكيم است، و در نهادن هر امرى را در جاى خود به خطا نمىرود. از اين آيه استفاده مىشود كه جمعى از منافقين و سست ايمانها در جنگ بدر در ميان مؤمنين بودهاند. چون كسى را منافق گويند كه اظهار اسلام كند ولى در باطن كافر باشد، و معنا ندارد كه چنين كسانى در بين لشكر كفار باشند، پس لا جرم در ميان مسلمين بودهاند، و عمده اينجاست كه با نفاق درونى در آن روز كه روز سختى بود ايستادگى كردند، و بايد ديد عامل اين ثبات و ايستادگى چه بوده. و اما سست ايمانها و يا آنهايى كه در باره حقانيت اسلام شك داشتهاند هم بودنشان ميان مؤمنين تصور مىشود و هم بودنشان در ميان مشركين، بعضىها هم گفتهاند كه طايفهاى از قريش بودند كه در مكه مسلمان شده و پدرانشان ايشان را از اينكه به مسلمين ملحق شوند مانع بودند و در جنگ بدر مجبور شدند كه با مشركين قريش به جنگ بدر بيايند، و وقتى در بدر كمى و ذلت مسلمين را ديدند گفتند: اين بيچارهها دينشان مغرورشان كرده، و اين قول در بحث روايتى آينده به زودى خواهد آمد- ان شاء اللَّه. ______________________________________________________ صفحهى 131 و به هر حال بايد در پيرامون مفاد اين آيه به دقت بحث كرد، و ديد كه به چه سبب اين منافقين و آن سست ايمانها در اين صحنه حاضر شدند، و چه شد كه خود را به چنين موقف خطرناك درآوردند، چون شركت در اينگونه مواقف تنها كار مردان حقيقت است كه خدا دلهايشان را براى ايمان آزموده و شركت منافقين با اسباب عادى معمولى جور نمىآيد، خلاصه اينكه منافقين چرا در اين صحنه حاضر شدند؟ و به چه منظورى تا آخرين لحظه با مسلمانان صابر صبر كردند؟ شايد در ذيل آيات راجع به منافقين و بيماردلان كه بزودى در سوره توبه خواهد آمد- ان شاء اللَّه- تا اندازهاى بحث كنيم. " وَ لَوْ تَرى إِذْ يَتَوَفَّى الَّذِينَ كَفَرُوا الْمَلائِكَةُ ..." كلمه" توفى" به معناى گرفتن تمامى حق است، و در كلام الهى بيشتر به معناى قبض روح استعمال مىشود، و در اين آيه آن را به ملائكه نسبت داده، و در برخى آيات آن را به ملك- الموت منسوب كرده، مانند آيه" قُلْ يَتَوَفَّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذِي وُكِّلَ بِكُمْ" «1» و در برخى ديگر بخود خداى سبحان نسبت داده شده مانند،" اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِينَ مَوْتِها" «2» و اين خود دليل بر اين است كه قبض روح كار ملك الموت است و ملك الموت كاركنانى دارد كه به اذن او و به امرش جانها را مىگيرند، و خود او به اذن خدا و به امر او عمل مىكند و به همين جهت هم صحيح است گرفتن ارواح را به ملائكه نسبت داد و هم به ملك الموت منسوب كرد و هم به خداى سبحان. " يَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَ أَدْبارَهُمْ"- از ظاهر اين جمله برمىآيد كه ملائكه هم از جلو كفار را مىزدند و هم از پشت سر، و اين كنايه است از احاطه و تسلط ملائكه و اينكه آنان را از همه طرف مىزدند. بعضى از مفسرين گفتهاند:" ادبار" كنايه از نشيمنگاهها است، و منظور از" وجوه" جلو سرهاى ايشان است، و زدن به نشيمنگاهها و رويها معنايش خوار و ذليل كردن ايشان است. " وَ ذُوقُوا عَذابَ الْحَرِيقِ"- ملائكه به ايشان گفتند: عذاب سوزان را بچشيد، و منظور از آن عذاب آتش است. " ذلِكَ بِما قَدَّمَتْ أَيْدِيكُمْ"- اين جمله تتمه گفتارى است كه خداوند از ملائكه حكايت كرده، و يا اشاره است به مجموع گفتار ملائكه با مشركين و مجموع افعال آنها با ايشان، و _______________ (1) بگو درمىيابد شما را آن فرشته مرگى كه گمارده شده است بر شما. سوره الم سجده آيه 11 (2) خداوند جانها را در هنگام مردنش مىگيرد. سوره زمر آيه 42 ______________________________________________________ صفحهى 132 معنايش اين است كه: اين عذاب سوزان را بشما مىچشانيم بخاطر آن رفتارى كه مىكرديد. و يا معنايش اين است: از همه طرف شما را مىزنيم و عذاب حريق را هم بشما مىچشانيم بخاطر آن رفتارى كه مىكرديد. " وَ أَنَّ اللَّهَ لَيْسَ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِيدِ"- اين جمله عطف است بر محل" بِما قَدَّمَتْ" و معنايش اين است كه: اين بدان ملاك است كه خداوند احدى از بندگان خود را ظلم نمىكند، چون خداى تعالى صراطش مستقيم، و در فعلش تخلف و اختلاف نيست، اگر به يك نفر ظلم كند به همه ظلم مىكند، و اگر ظالم باشد ظلام (بسيار ستمگر) هم خواهد بود- دقت فرماييد. سياق آيات دلالت دارد بر اينكه منظور از آنهايى كه خداوند سبحان در وصفشان فرموده كه ملائكه جانهايشان را مىگيرند و عذابشان مىكنند همان مشركينى هستند كه در جنگ بدر كشته شدند." كَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ وَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ كَفَرُوا بِآياتِ اللَّهِ ..." كلمه" دأب" و همچنين" ديدن" به معناى عادت است، و عادت عبارت است از عملى كه بطور مداوم از انسان سرزند و طريقه و مشى آدمى شمرده شود. و معناى آيه اين است كه كفر اين مردم شبيه به كفر فرعونيان و امتهاى كافر قبل از فرعونيان است كه به آيات خدا كفر ورزيده، و از اين راه خدا را عصيان كردهاند، و خداوند آنان را به گناهانشان بگرفت، چون خداى تعالى قويى است كه هرگز از گرفتن آنان ضعيف نمىشود، و وقتى هم بگيرد شديد العقاب است. [تبدل نعمت به نقمت و عذاب هنگامى است كه صاحبان نعمت استعداد درونى خود را از دست داده مستعد عقاب شده باشند.] " ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ لَمْ يَكُ مُغَيِّراً نِعْمَةً أَنْعَمَها عَلى قَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ ..." يعنى عقابى كه خداوند معاقبين را با آن عذاب مىكند هميشه به دنبال نعمت الهىاى است كه خداوند قبل از آن عقاب ارزانى داشته، به اين طريق كه نعمت را برداشته عذاب را به جايش مىگذارد و هيچ نعمتى از نعمتهاى الهى به نقمت و عذاب مبدل نمىشود مگر بعد از تبدل محلش كه همان نفوس انسانى است، پس نعمتى كه خداوند آن را بر قومى ارزانى داشته وقتى به آن قوم افاضه مىشود كه در نفوسشان استعداد آن را پيدا كنند و وقتى از ايشان سلب گشته و مبدل به نقمت و عقاب مىشود كه استعداد درونيشان را از دست داده و نفوسشان مستعد عقاب شده باشد. و اين خود يك قاعده كليى است در تبديل نعمت به نقمت و عقاب، و از اين جامعتر آيه شريفه" إِنَّ اللَّهَ لا يُغَيِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ" «1» است (چون اين آيه شامل تغيير _______________ (1) خداوند آنچه را كه مردمى دارند تغيير نمىدهد مگر بعد از آنكه آنچه را كه در نفوسشان هست تغيير دهند. سوره رعد آيه 11 ______________________________________________________ صفحهى 133 نعمت و نقمت هر دو است) گو اينكه آيه مورد بحث در تبدل نعمت به نقمت روشنتر است. و به هر حال، پس اينكه فرمود:" ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ لَمْ يَكُ مُغَيِّراً ..."، از قبيل تعليل به امرى عام و تطبيق آن بر موردى خاص است، و معنايش اين است كه مشركين قريش را به گناهانشان گرفتن و ايشان را به اين عقاب شديد معاقب كردن و نعمت خدايشان به عقاب شديد مبدل گشتن فرعى است از فروع سنت جارى الهى، و آن سنت اين است كه خداوند نعمتى را كه به قومى بدهد تغييرش نمىدهد مگر آنكه آن قوم آنچه را كه در نفوس دارند تغيير دهند. و اينكه فرمود:" وَ أَنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ" تعليل ديگرى است بعد از آن تعليل، و ظاهرش- بطورى كه سياق به آن اشعار دارد- اين است كه منظور از آن:" و ذلك بان اللَّه سميع عليم" بوده و معنايش اين است كه مشركين را به كيفر گناهانشان گرفتن براى اين بود كه خدا دعاهاى شما را مىشنيد، و به حوائج شما دانا و به استغاثه شما شنوا است، لذا دعاى شما را مستجاب نمود و دشمنان شما را كه به آيات خدا كفر مىورزيدند عذاب كرد. احتمال هم دارد كه منظور از آن اين باشد كه اين عذاب براى اين بود كه خدا گفتار مشركين را مىشنيد و به كردار ايشان دانا بود، لذا به كيفر آن عذابشان كرد. ممكن هم هست كه هر دو احتمال مقصود باشد. " كَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ وَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ كَذَّبُوا بِآياتِ رَبِّهِمْ فَأَهْلَكْناهُمْ بِذُنُوبِهِمْ ..." اين آيه همان تشبيه سابق را تكرار مىكند، چون هر دو فرض شبيه به هماند. پس اينكه در آيه قبلى فرمود:" كَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ ..." مثالى بود براى جمله" ذلِكَ بِما قَدَّمَتْ أَيْدِيكُمْ وَ أَنَّ اللَّهَ لَيْسَ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِيدِ" هم چنان كه در آيه مورد بحث، جمله" كَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ" تا جمله" وَ كُلٌّ كانُوا ظالِمِينَ" مثالى است براى جمله" ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ لَمْ يَكُ مُغَيِّراً نِعْمَةً ..." چيزى كه هست مثال دوم مشتمل بر نوعى التفات هم هست، چون بجاى اينكه مانند آيه قبلى بفرمايد:" فَأَخَذَهُمُ اللَّهُ بِذُنُوبِهِمْ" فرمود:" فَأَهْلَكْناهُمْ بِذُنُوبِهِمْ" و وجه اين التفات شايد اين باشد كه تشبيه در اين آيه مسبوق به اين معنا بود كه خداوند نعمتها را بر بندگان خود افاضه نموده و آن را تغيير نمىدهد مگر بعد از آنكه مردم آنچه را كه در نفوس خود دارند تغيير دهند و اين خود از شؤون پروردگار نسبت به بندگان است. ______________________________________________________ صفحهى 134 و همين سابقه اقتضا مىكند كه مشركين را بندگانى خارج از رسوم بندگى بداند، و به همين جهت سياق تشبيه را تغيير داده و با اينكه در آيه اول فرموده بود:" كَفَرُوا بِآياتِ اللَّهِ" در اينجا فرمود:" كَذَّبُوا بِآياتِ رَبِّهِمْ" و اين سياق را نيز كه سياق غيبت است به سياق تكلم با غير (ما) تغيير داده و فرموده:" فَأَهْلَكْناهُمْ بِذُنُوبِهِمْ" تا دلالت كند بر اينكه خداى سبحان پروردگار ايشان و هلاك كننده ايشان است، و اگر فرمود" هلاك كرديم" و نفرمود" هلاك كردم" براى دلالت بر عظمت شان و جلالت مقام بود و نيز براى اين بود كه بفهماند وسايطى هستند كه به امر او عمل نموده و مجرى مشيت او هستند. و اگر در جمله" وَ أَغْرَقْنا آلَ فِرْعَوْنَ" مفعول را به اسم ظاهر آورد و نفرمود:" و اغرقناهم" براى اين بود كه اگر به ضمير مىآورد باعث اشتباه مىشد، و خواننده خيال مىكرد ضمير، هم به آل فرعون برمىگردد و هم به" الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ". و معناى جمله" وَ كُلٌّ كانُوا ظالِمِينَ" اين است كه همه اين اقوامى كه به عذاب خدا گرفتار شدند چه كفار قريش و چه آل فرعون و چه آنها كه قبل از فرعونيان بودند همه ستمگر و نسبت به خداى تعالى ظالم بودند. و از اين بيان اين نكته نيز استفاده مىشود كه خداى سبحان هيچ وقت كسى را به عقاب خود گرفتار نكرده و نعمتش را مبدل به نقمت نمىكند مگر وقتى كه ظالم شمرده شود و ظلم كفران نعمت و كفر به آيات خدا را مرتكب گردد، پس خداوند جز مستحقين را به عذاب خود معذب نمىسازد. بحث روايتى [رواياتى در مورد خمس و مستحقين آن در ذيل آيه شريفه:" وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ ..."] در كافى بسند خود از على بن ابراهيم از پدرش از ابن ابى عمير از حسين بن عثمان از سماعه روايت كرده كه گفت: از امام ابى الحسن (ع) از مساله خمس سؤال كردم، حضرت فرمود: خمس در هر فائدهاى كه مردم مىبرند چه كم و چه زياد واجب است «1». و نيز از على بن ابراهيم از پدرش از حماد بن عيسى از اصحاب ما (راويان شيعه) از عبد صالح (موسى بن جعفر- (ع)) روايت كرده كه فرمود: خمس در پنج چيز واجب است: در غنيمتها، غوص، گنجها، معادن و كشتىرانى، از همه اين چند صنف خمس گرفته _______________ (1) كافى ج 1 ص 545 ______________________________________________________ صفحهى 135 مىشود، و در مصارفى كه خدا معلوم كرده تقسيم مىشود، و چهار پنجم ديگر اگر غنيمت است در ميان لشكريان تقسيم و اگر غير آن است به صاحبش رد مىشود، و در ميان آنان به شش سهم تقسيم مىشود: سهمى براى خدا، سهمى براى رسول خدا (ص)، سهمى براى ذى القربى، سهمى براى يتيمان، سهمى براى مسكينان و سهمى براى درماندگان در سفر، آن گاه سهم خدا و رسول خدا (ص) را به وراثت به جانشين او مىدهند. پس زمامدارى كه جانشين پيغمبر است سه سهم مىبرد دو سهم از خدا و رسولش و يك سهم از خودش، پس به اين حساب نصف تمامى خمس به او مىرسد، و نصف ديگر آن طبق كتاب و سنت در ميان اهل بيت او سهمى به يتيمان و سهمى به مسكينان ايشان و سهمى به سادات درمانده در سفر داده مىشود، آن قدر كه كفاف مخارج يك سال ايشان بكند. و اگر چيزى باقى ماند آن نيز به والى داده مىشود، و اگر به همه آنان نرسيد و يا اگر رسيد كفاف مخارج يك سال ايشان را نكرد والى (زمامدار) بايد از خودش بدهد تا همه براى يك سال بى نياز شوند. و اگر گفتيم: بايد از خودش بدهد براى اين است كه اگر زياد مىآمد او مىبرد. و اينكه خداوند خمس را مخصوص اهل بيت رسول خدا (ص) كرد و به مسكينان و درماندگان در سفر از غير سادات نداد براى اين است كه عوض خمس به آنان صدقات را داد، چون خداوند مىخواهد كه آل محمد (ع) بخاطر قرابتى كه با آن حضرت دارند منزه و محترم باشند، و به چرك (زكات) مردم محتاج نشوند، لذا خمس را تا حدى كه رفع نيازشان را بكند براى آنان قرار داد تا به ذلت و مسكنت نيفتند، و اما صدقه دادن خود سادات به يكديگر عيبى ندارد. و اين كسانى كه خداوند خمس را برايشان قرار داده خويشاوندان رسول خدا (ص) و همانهايند كه در آيه" وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ" از آنان ياد كرده، و ايشان فرزندان عبد المطلب از ذكور و اناث مىباشند، و احدى از خاندانهاى قريش و ساير تيرههاى عرب جزو آنان نيستند. و همچنين موالى اهل بيت (ع) نيز در اين خمس سهمى ندارند، صدقات مردم براى موالى ايشان حلال است، و موالى با ساير مردم يكسانند. و كسى كه مادرش از بنى هاشم و پدرش از ساير دودمانهاى قريش باشد زكات و ساير صدقات بر او حلال است، و از خمس چيزى به او نمىرسد، براى اينكه خداى تعالى مىفرمايد:" ادْعُوهُمْ لِآبائِهِمْ- ايشان را به نام پدرانشان بخوانيد" «1». _______________ (1) كافى ج 1 ص 539 ______________________________________________________ صفحهى 136 و در تهذيب به سند خود از على بن مهزيار روايت كرده كه گفت: على بن راشد برايم گفت كه خدمت امام (ع) عرض كردم: شما مرا امر فرمودى كه به امرت قيام نموده و حقت را بگيرم، و من اين معنا را نزد ارادتمندانت اعلام كردم، بعضى از ايشان به من گفتند كه حق امام چيست؟ من نفهميدم كه جواب چه بگويم. حضرت فرمود: خمس برايشان واجب است. پرسيدم در چه چيز؟ فرمود: در متاع و باغاتشان. پرسيدم: آيا تاجر و صنعتگر هم بايد بدهد؟ فرمود: البته وقتى كه مخارج خود را تحصيل كردند و توانستند خمس بدهند بايد بدهند «1». و نيز تهذيب به سند خود از زكريا بن مالك جعفى از امام صادق (ع) روايت كرده كه شخصى از آن حضرت از معناى آيه" وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي الْقُرْبى وَ الْيَتامى وَ الْمَساكِينِ وَ ابْنِ السَّبِيلِ" سؤال كرد، حضرت فرمود: خمس خداى عز و جل و خمس رسول و خمس ذى القربى كه به ملاك خويشاوندى رسول خدا (ص) مىبردند همه براى امام است. و اما يتيمان و مسكينان و درماندگان در سفر از ذى القربى سهم هيچ يك ايشان به غير ايشان داده نمىشود «2». و نيز تهذيب به سند خود از احمد بن محمد بن ابى نصر از ابى عبد اللَّه (ع) روايت كرده كه ابراهيم بن ابى البلاد به آن حضرت عرض كرد: آيا زكات بر تو واجب مىشود؟ (گويا منظورش اين بوده كه آيا درآمد شما به حد زكات مىرسد) فرمود: نه، و ليكن زياد مىآيد و همين طور مىدهيم، و نيز از قول خداى عز و جل كه فرموده:" وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي الْقُرْبى" پرسش كرد و شخصى عرض كرد سهم خدا را به چه كسى بايد داد؟ فرمود: به رسول خدا (ص)، و سهم رسول خدا (ص) را هم به امام بايد داد. عرض شد: اگر يكى از اصناف مصرف خمس از ساير اصناف بيشتر و صنف ديگرى كمتر شد چه بايد كرد؟ فرمود: اختيار و تشخيص تكليف در اين موارد با امام است. شخصى پرسيد: آيا مىدانيد رسول خدا (ص) در اين گونه موارد چه مىكرده؟ فرمود: به هر صنفى هر مقدارى را كه مصلحت مىديد مىداد و امام هم اين چنين مىكند «3». مؤلف: اخبارى كه از ائمه اهل بيت (ع) رسيده متواتر است در اينكه خمس مختص به خدا و رسول و امام از اهل بيت و يتيمان و مسكينان و ابن سبيل سادات _______________ (1) تهذيب الاحكام ج 4 ص 123 (2) تهذيب الاحكام ج 4 ص 125 (3) تهذيب الاحكام ج 4 ص 126 ح 4 ______________________________________________________ صفحهى 137 است، و به غير ايشان داده نمىشود. و اينكه خمس به شش سهم به همان نحوى كه در روايات بالا آمده تقسيم مىشود. و اينكه خمس مختص به غنائم جنگى نيست، بلكه هر چيزى را كه در لغت غنيمت شمرده شود شامل مىشود، مانند سود كسب و گنج و استخراج مرواريد از دريا و معدنها و كشتىرانى. و در روايات ائمه- همانطور كه گذشت- آمده كه خمس موهبتى است از ناحيه خدا براى اهل بيت كه بدين وسيله زكات و صدقات را بر ايشان حرام كرد. و در الدر المنثور است كه ابن ابى شيبه به وجهى و ابن منذر به وجهى ديگر از ابن عباس (رضى اللَّه عنه) نقل كردهاند كه نجده حرورى اشخاصى را نزد او فرستاد و از سهم ذى القربى كه خداوند در قرآن ذكر كرده پرسيد، ابن عباس در جوابش نوشت: ما معتقد بوديم كه ذى القربى رسول خدا (ص) مائيم، ليكن قوم ما، ما را از اين حرف منع كردند. گفتند: او مىپرسد به عقيده تو از آن كيست؟ ابن عباس (رضى اللَّه عنه) گفت: اين سهم مال اقرباى رسول خدا (ص) است و رسول خدا (ص) در ميان ايشان تقسيم كرد. و اما عمر خمس را بر ما عرضه كرد و ما آن را كمتر از حق خود ديديم لذا قبول نكرده و به او برگردانديم و به اهل بيت پيشنهاد كرده بود كه تنها كسانى را كه زن مىگيرند كمك كند و قرض مقروضين را ادا كند و به فقر ايشان بدهد و به بيشتر از آن حاضر نشد «1». مؤلف: اينكه در روايت داشت:" گفتند او مىپرسد به عقيده تو از آن كيست" معنايش اين است كه آن اشخاصى كه نجده آنها را نزد ابن عباس فرستاده بود گفتند: نجده مىگويد، يعنى مىپرسد فتواى تو در مصرف خمس چيست؟ و اينكه ابن عباس در جواب گفت:" اين سهم مال اقرباى رسول خدا (ص) است ..." ظاهر در اين است كه خواسته است ذى القربى را به اقرباى رسول خدا (ص) تفسير كند. و ظاهر روايات سابق كه از ائمه اهل بيت (ع) نقل كرديم اين است كه ائمه (ع) ذى القربى را به امامان از اهل بيت تفسير كردهاند. و ظاهر آيه شريفه هم همين معنا را تاييد مىكند، چون از" ذى القربى" به لفظ مفرد تعبير كرده و نفرموده" ذوى القربى". و نيز در الدر المنثور است كه ابن منذر از عبد الرحمن بن ابى ليلى روايت كرده كه گفت: از على (رضى اللَّه عنه) پرسيدم و عرض كردم: يا امير المؤمنين! مرا خبر ده از اينكه رفتار _______________ (1) الدر المنثور ج 3 ص 186 ______________________________________________________ صفحهى 138 ابى بكر و عمر در سهم شما از خمس چگونه بود؟ فرمود و اما ابو بكر در روزگار حكومتش خمسى در بيت المال نداشت. و اما عمر، او همواره از هر خمسى سهم ذى القربى را به من مىداد، حتى خمس شوش و جنديشاپور را كه آوردند من نزد او بودم به من گفت: اين سهم اهل بيت است از خمس و ليكن بعضى از مسلمانان احتياج شديدى دارند و گرفتارند، من گفتم: بله. عباس بن عبد المطلب از جاى جست و گفت: سهم ما را نبايد به ديگرى بدهى، من گفتم آيا ما از هر كس به مسلمانان مهربانتر نيستيم؟ امير المؤمنين (عمر) هم شفاعت كرد پس عمر خمس را گرفت و به خدا سوگند ما در عهد وى بعد از اين جريان خمس را نگرفتيم. و در عهد عثمان به آن دست نيافتيم. آن گاه على (ع) شروع كرد به حرف زدن و فرمود: خداوند صدقه را بر رسول خود حرام كرد و در عوض آنچه حرام كرد، سهمى از خمس را برايش قرار داد و همچنين در ميان همه مسلمين صدقه را تنها بر اهل بيت پيغمبرش حرام كرده و در عوض آنچه حرام كرده سهمى با رسول خدا (ص) برايشان تعيين نمود «1». و نيز مىنويسد ابن ابى حاتم از ابن عباس (رضى اللَّه عنهما) روايت كرده كه گفت: رسول خدا (ص) فرمود: من آب چركين دست مردم را براى شما (اهل بيت) نپسنديدم، چون يك پنجم خمس شما را بى نياز مىكند، و براى شما بس است «2». مؤلف: اينكه فرمود:" يك پنجم خمس" مبنى بر اين است كه سهم اهل بيت تنها همان سهم ذى القربى باشد. و نيز مىنويسد: ابن ابى شيبه از جبير بن مطعم روايت كرده كه گفت: رسول خدا (ص) سهم ذى القربى را ميان بنى هاشم و بنى عبد المطلب تقسيم كرد، آن گاه گفت: من و عثمان بن عفان به راه افتاده و شرفياب حضورش شديم و عرض كرديم: يا رسول اللَّه! اينها برادران تو هستند از بنى هاشم، فضل آنها به جهت موقعيتى كه خداوند از ميان آنان به تو داده قابل انكار نيست، آيا به برادران ما از بنى مطلب مىدهى و به ما نمىدهى، با اينكه ما و ايشان از جهت خويشاوندى در يك رتبه هستيم؟ فرمود: آنان در جاهليت و هم در اسلام هرگز از ما جدا نبودند «3». و نيز مىنويسد ابن مردويه از زيد بن ارقم روايت كرده كه گفت: آل محمد كه خمس به ايشان مىرسد عبارتند از: آل على، آل عباس، آل جعفر و آل عقيل «4». _______________ (1 و 2 و 3 و 4) الدر المنثور ج 3 ص 186. ______________________________________________________ صفحهى 139 مؤلف: روايات در اين باب از طريق شيعه و سنى زياد است، و آن رواياتى كه عمل و رفتار رسول خدا (ص) را حكايت مىكند، و از طرق عامه رسيده است از جهت مضمون مختلفند، مضمون بعضى از آنها اين است كه رسول خدا (ص) خمس را به چهار سهم تقسيم مىكرده و در برخى ديگر اين است كه آن حضرت به پنج سهم تقسيم مىكرده است. چيزى كه هست اگر مسلم نباشد نزديك به مسلم است كه در اين روايات يكى از سهام چهارگانه و يا پنجگانه مختص به قرابت رسول خدا (ص) است، و مقصود از ذى القربى در قرآن در آيه خمس هم ايشانند، و اين مخالف با رواياتى است كه از ائمه اهل بيت (ع) رسيده. و نيز نزديك به مسلم در اين روايات است كه رسول خدا (ص) تا چندى كه زنده بود خمس را ميان دودمان عبد المطلب تقسيم مىكرد، و در زمان خلفاى سهگانه از ايشان منقطع گرديد، و باز بعد از ايشان هم چنان از ايشان بريده شد. و باز از مسلمات اين روايات است كه خمس مختص به غنيمتهاى جنگى است، و اين نيز با روايات وارده از طرق ائمه اهل بيت (ع) مخالف است، زيرا اهل سنت روايات خمس را در غنيمتهاى ديگرى كه به حسب لغت غنيمت شمرده مىشود واجب نمىداند، و ليكن اين روايات در آنها نيز واجب مىداند. مطالبى كه از نظر بحث تفسيرى بايد در باره آيه مورد بحث گفته شود گفته شد، و البته در ذيل اين آيه مباحث ديگرى از نظر كلام و از نظر فقه هست كه چون مربوط به غرض تفسيرى ما نيست ايراد نمىشود. و در اينجا نيز بحثى از نظر حقوق و اينكه خمس چه اثرى در مجتمع اسلامى داشته و دارد بايد شود كه- ان شاء اللَّه- در ضمن گفتار در پيرامون زكات ايراد مىگردد. باقى مىماند بحث در اينكه روايات داشت: خداى سبحان غرضش از تشريع خمس احترام اهل بيت رسول خدا (ص) و دودمان او بوده و خواسته است تا محترمتر از آن باشند كه چرك اموال مردم را بگيرند. و ظاهر اين روايات اين است كه نكته مذكور را از آيه زكات كه خطاب به پيغمبرش مىفرمايد:" خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَكِّيهِمْ بِها وَ صَلِّ عَلَيْهِمْ إِنَّ صَلاتَكَ سَكَنٌ لَهُمْ" «1» گرفته شده باشد، چون تطهير و تزكيه (پاكيزه كردن) هميشه در _______________ (1) بگير از اموالشان صدقهاى را تا به آن وسيله پاك و پاكيزهشان سازى و درود فرست بر ايشان كه درود تو مايه آرامش آنان است و خدا شنواى و دانا است. سوره توبه آيه 103 ______________________________________________________ صفحهى 140 چيزهايى است كه چرك و آلودگى و مانند آن داشته باشند، و گر نه اگر اين معنا در آيه زكات نبود و از آنجا گرفته نمىشد در خود آيه خمس چنين معنايى وجود ندارد تا بگوييم از خود آيه گرفته شده است. [رواياتى در ذيل آيات مربوط به جنگ بدر] و در الدر المنثور است كه عبد الرزاق و ابن جرير از عروة بن زبير (رضى اللَّه عنه) روايت كردهاند كه گفت: رسول خدا (ص) در چند آيه قرآن مامور به جنگيدن و قتال با كفار شده، و اولين صحنهاى كه آن حضرت در آن حاضر شد بدر بود، و رئيس مشركين در آن روز عتبة بن ربيعة بن عبد شمس بود، و در روز جمعه شانزدهم رمضان بود كه در بدو دو لشكر با هم تلاقى كردند، اصحاب رسول خدا (ص) سيصد و اندى نفر بودند، و مشركين بين نهصد و هزار نفر، روز فرقان همين روز بود كه خدا ميان حق و باطل جدايى انداخت، و اولين كشته در آن روز مهجع غلام عمر و مردى از انصار بود. خداوند در آن روز مشركين را شكست داد و بيشتر از هفتاد نفر از ايشان كشته شد و همين مقدار از ايشان اسير شدند «1». و نيز مىنويسد ابن مردويه از على بن ابى طالب (رضى اللَّه عنه) روايت كرده كه فرمود: شب فرقان كه صبحش روز تلاقى فريقين بود شب جمعه هفدهم ماه رمضان بود «2». مؤلف: الدر المنثور نظير اين روايت را از ابن جرير از حسن بن على و از ابن ابى شيبه از جعفر از پدرش و نيز از جعفر از ابى بكر بن عبد الرحمن بن هشام، و نيز از جعفر از عامر بن ربيعه بدرى نقل كرده و ليكن در آن دارد: روز بدر روز دوشنبه هفدهم ماه رمضان بود. و بسا در بعضى از اخبار وارده از طرق ائمه اهل بيت (ع) به روز نوزدهم رمضان" يوم يلتقى الجمعان" اطلاق شده، چون در روايات ايشان شب نوزدهم شب قدر خوانده شده، و اين معناى ديگرى و غير آن معنا است كه در آيه اراده شده، مثلا در تفسير عياشى از اسحاق بن عمار از ابى عبد اللَّه (ع) روايت كرده كه فرمود: در نوزدهم ماه رمضان تلاقى جمعان مىشود، پرسيدم معناى كلام خداى تعالى كه مىفرمايد:" يلتقى الجمعان" چيست؟ فرمود: روزيست كه در آن روز همه آنچه اراده كرده مقدم بدارد و آنچه كه اراده كرده مؤخر بدارد و اراده و قضائش اجتماع مىكنند «3». و در تفسير عياشى از محمد بن يحيى از ابى عبد اللَّه (ع) روايت كرده كه در تفسير جمله" وَ الرَّكْبُ أَسْفَلَ مِنْكُمْ" فرمود: مقصود ابو سفيان و اصحاب او است «4». _______________ (1 و 2) الدر المنثور ج 3 ص 188 (3) تفسير عياشى ج 2 ص 64 (4) تفسير عياشى ج 2 ص 65 ______________________________________________________ صفحهى 141 و در تفسير قمى دارد كه امام در ذيل جمله" لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَةٍ وَ يَحْيى مَنْ حَيَّ عَنْ بَيِّنَةٍ" فرمود: يعنى تا آنكه باقى ماندگان بدانند خداوند پيغمبر را يارى كرد «1». و در الدر المنثور در تفسير جمله" وَ إِذْ يُرِيكُمُوهُمْ إِذِ الْتَقَيْتُمْ" مىگويد كه ابن ابى شيبه و ابن جرير و ابو الشيخ و ابن مردويه از ابن مسعود روايت كردهاند كه گفت: لشكر كفار در روز بدر به نظر ما كم آمدند، حتى من به يك نفر كه پهلويم بود گفتم به نظر تو هفتاد نفر هستند؟ گفت: نه بلكه صد نفر مىشوند «2». و نيز در تفسير جمله" يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا لَقِيتُمْ ..." دارد كه حاكم- وى روايت را صحيح دانسته- از ابى موسى روايت كرده كه گفت: رسول خدا (ص) آواز را در جنگ كراهت مىداشت «3». و نيز مىنويسد: ابن ابى شيبه از نعمان بن مقرن روايت كرده كه گفت: رسول خدا (ص) وقتى كه جنگ مىشد در اول روز، جنگ نمىكرد، و جنگ را تا موقع ظهر تاخير مىانداخت، و وقتى مشغول مىشد بادها مىوزيد و نصرت خدا نازل مىشد «4». و در تفسير برهان در ذيل آيه" وَ إِذْ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ أَعْمالَهُمْ ..." به سند خود از يحيى بن حسن بن فرات روايت كرده كه گفت: ابو المقدم ثعلبة بن زيد انصارى براى ما حديث كرد و گفت: من از جابر بن عبد اللَّه بن حرام انصارى (رحمة اللَّه عليه) شنيدم كه مىگفت: شيطان در چهار صورت مجسم شد: در روز جنگ بدر به صورت سراقة بن مالك بن جشعم مدلجى درآمد و به قريش گفت:" لا غالِبَ لَكُمُ الْيَوْمَ مِنَ النَّاسِ وَ إِنِّي جارٌ لَكُمْ فَلَمَّا تَراءَتِ الْفِئَتانِ نَكَصَ عَلى عَقِبَيْهِ وَ قالَ إِنِّي بَرِيءٌ مِنْكُمْ". و در روز عقبه به صورت منبه بن حجاج مجسم شده و ندا در داد كه: محمد و بىدينانى كه همراه اويند در عقبه هستند بشتابيد و به آنان برسيد. رسول خدا (ص) به انصار فرمود: نترسيد كه صداى ابليس از خودش تجاوز نمىكند و كسى آن را نمىشنود. و در روزى كه قريش در دار الندوه اجتماع كرده بودند به صورت پيرى از اهل نجد درآمد و در كار ايشان كمك فكرى كرد، و خداوند اين آيه را در حقش نازل فرمود:" وَ إِذْ يَمْكُرُ بِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِيُثْبِتُوكَ أَوْ يَقْتُلُوكَ أَوْ يُخْرِجُوكَ وَ يَمْكُرُونَ وَ يَمْكُرُ اللَّهُ وَ اللَّهُ خَيْرُ الْماكِرِينَ". _______________ (1) تفسير قمى ج 1 ص 278 (2 و 3 و 4) الدر المنثور ج 3 ص 189 ______________________________________________________ صفحهى 142 و در روزى كه رسول خدا (ص) از دنيا رحلت كرد به صورت مغيرة بن شعبه مجسم شد و گفت: اى مردم دين خدا را مانند امپراطورى كسرى و قيصر موروثى نكنيد، شما امروز آن را توسعه دهيد قهرا براى هميشه توسعه پيدا مىكند. بنا بر اين، زمامدارى آن را به بنى هاشم ندهيد كه فردا منتظر زنان حامله شويد تا بزايند و فرزندشان زمامدارتان شود «1». و در مجمع البيان مىگويد: بعضى گفتهاند: در جنگ بدر وقتى دو فريق روبرو شدند ابليس در صف مشركين بود، و حارث بن هشام دست او را گرفته بود، وقتى مىخواست فرار كند حارث گفت: سراقه كجا مىروى؟ مىخواهى ما را در اين حالت تنها بگذارى؟ گفت: " إِنِّي أَرى ما لا تَرَوْنَ- من مىبينم آنچه را كه شما نمىبينيد" گفت: به خدا قسم ما جز عذرههايى از مدينه چيزى نمىبينيم ابليس به سينه حارث زد و خود را رها كرد و گريخت، و به دنبالش لشكر كفار شكست خورد. بعد از آنكه لشكر به مكه برگشت همه گفتند سراقه لشكر ما را شكست داد، اين معنا به گوش سراقه رسيد، گفت به خدا قسم كه من اصلا از رفتن شما به جنگ اطلاع نداشتم، تا اينكه از فرار كردن شما مطلع شدم. گفتند: تو در فلان روز نزد ما آمدى. قسم خورد كه چنين چيزى نيست، وقتى مسلمان شدند فهميدند كه در آن روز شيطان بوده كه به صورت سراقه مجسم شده است، آن گاه صاحب مجمع البيان اضافه كرده است كه اين روايت از ابى جعفر و ابى عبد اللَّه (ع) نيز رسيده است «2». [اشاره به اينكه تجسم شيطان در صورتهاى انسانى، امر محالى نيست تا استبعاد شود] مؤلف: نظير اين روايت را ابن شهرآشوب از آن دو بزرگوار نقل كرده «3»، و در معناى اين دو روايت روايات بسيارى از طرق اهل سنت از ابن عباس و غير او نقل شده است. و در بيان سابق ما گذشت كه بعضى از مفسرين اين معنا را استبعاد كرده و رواياتى كه متضمن آن است ضعيف دانستهاند، و حال آنكه گفتيم: اين روايات امر ممكنى را اثبات مىكند نه امر محالى را، و در مباحث علمى صرف استبعاد دليل شمرده نمىشود، و تجسمهاى برزخى هم خيلى نادر و نوظهور نيست، پس هيچ موجبى براى اينكه در انكار آن اصرار بورزيم نيست. البته در اثبات آن هم نمىشود اصرار كرد و ليكن ظاهر آيه با اثبات آن بهتر مىسازد. و در الدر المنثور در ذيل جمله" وَ إِذْ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ ..." مىنويسد: ابن ابى حاتم از _______________ (1) البرهان ج 2 ص 89 (2) مجمع البيان ج 4 ص 549 (3) مناقب ج 1 ص 188 ______________________________________________________ صفحهى 143 ابن اسحاق روايت كرده كه در تفسير جمله" إِذْ يَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَ الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ" گفته است: آنان عدهاى بودند كه با قريش به بدر آمده بودند، و پدران ايشان آنان را حبس كرده بودند، آمدند در حالى كه در دل ترديد داشتند، و وقتى كمى نفرات اصحاب رسول اللَّه را ديدند گفتند: اين گروه دينشان مغرورشان كرده و با كمى نفرات و بسيارى دشمنان به جنگ اقدام كردهاند. و اين عده از قريش به پنج نفر معروف شدند، و آنها عبارت بودند از قيس بن وليد بن مغيره و ابو قيس بن فاكة بن مغيره كه هر دو مخزومى بودند، و حارث بن زمعه، على بن امية بن خلف، و عاصى بن منبه «1». مؤلف: اين روايت تنها با جمله" وَ الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ" آنهم به بعضى از وجوه قابل انطباق است، و در بعضى از تفاسير آمده كه گوينده جمله" غَرَّ هؤُلاءِ دِينُهُمْ" هم منافقين بودند و هم آن افرادى كه از اهل مدينه بوده و در دل مرض داشتند و با رسول خدا (ص) به جنگ نيامدند. و حال آنكه سياق آيه ظاهر در اين است كه صاحبان اين كلام حاضر در جنگ بوده و در موقع برخورد فريقين اين حرف را زدهاند. و در روايت ابى هريره- بطورى كه الدر المنثور آن را از كتاب اوسط طبرانى از او نقل كرده- چنين دارد: عتبة بن ربيعه در روز بدر با جمعى از مشركين كه همراهش بودند گفتند: " غَرَّ هؤُلاءِ دِينُهُمْ" و لذا خداوند آيه" إِذْ يَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَ الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ غَرَّ هؤُلاءِ دِينُهُمْ" را نازل كرد «2». و ليكن كلام ابى هريره نيز به هيچ وجه با آيه منطبق نيست، چون قرآن كريم كفار مشرك را منافق نمىنامد و همچنين عبارت" وَ الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ" را در حق آنان اطلاق نمىكند. و در تفسير عياشى از ابى على محمودى از پدرش بطور رفع روايت كرده كه امام (ع) در تفسير جمله" يَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَ أَدْبارَهُمْ" فرمود: مقصود نشيمنگاههاى ايشان است، و خداوند بخاطر كرامتش تصريح به اينگونه كلمات نمىكند بلكه آن را بطور كنايه اداء مىنمايد «3». و در تفسير صافى از كتاب كافى از امام صادق (ع) روايت كرده كه فرمود: _______________ (1) الدر المنثور ج 3 ص 191 (2) الدر المنثور ج 3 ص 190 (3) تفسير عياشى ج 2 ص 65 ______________________________________________________ صفحهى 144 خداوند پيغمبرى از پيغمبران خود را به سوى قومش مبعوث كرد و به او وحى فرستاد كه: به مردمت بگو هيچ مردمى و اهل قريهاى نبودند كه در راه اطاعت من بوده و در نتيجه به فراخى نعمت رسيدند، و در اثر فراخى نعمت وضع خود را از آن صورت كه من مىخواستم به صورتى كه من كراهت داشتم نگرداندند مگر اينكه من هم وضع ايشان را از آن صورتى كه دوست داشتند به صورتى كه كراهت داشتند برگرداندم. و همچنين هيچ اهل قريه و خاندانى نبود كه در مسير معصيت من قرار داشتند و من ايشان را به بلا مبتلا كردم و در نتيجه ايشان وضع خود را از آن صورتى كه من كراهت مىداشتم به وضعى كه مورد رضايت من بود برگرداندند مگر اينكه من هم وضع ايشان را از آن صورتى كه كراهت داشتند به صورتى كه دوست داشتند برگرداندم. و نيز از همان جناب روايت كرده كه فرمود: پدرم هميشه مىفرمود: خداى عز و جل اين قضاء را بطور حتم رانده كه اگر نعمتى به بندهاش مىدهد آن را از او سلب نكند مگر وقتى كه بنده گناهى مرتكب شود كه با ارتكاب آن مستحق نقمت گردد «1». _______________ (1) تفسير صافى ج 1 ص 673
42 - مراجعه شود به تفسیر سوره انفال ، آیه :41
43 - مراجعه شود به تفسیر سوره انفال ، آیه :41
44 - مراجعه شود به تفسیر سوره انفال ، آیه :41
45 - مراجعه شود به تفسیر سوره انفال ، آیه :41
ترتیل استاد سعد الغامدی صفحه : 182
انتخاب
فهرست
جستجو
صفحه بعد
صفحه قبل
اگر این صفحه عملکرد مناسبی ندارد
از این لینک کمکی استفاده فرمایید .
مشخصات :
قرآن تبيان- جزء 10 - حزب 19 - سوره انفال - صفحه 182
قرائت ترتیل سعد الغامدی-آيه اي-باکیفیت(MP3)
بصورت فونتی ، رسم الخط quran-simple-enhanced ، فونت قرآن طه
با اندازه فونت 25px
بصورت تصویری ، قرآن عثمان طه با کیفیت بالا
مشخصات ترجمه یا تفسیر :
تفسیر المیزان
انتخاب
فهرست
جستجو
صفحه بعد
صفحه قبل
اگر این صفحه عملکرد مناسبی ندارد
از این لینک کمکی استفاده فرمایید .
ادعیه (دعاخوانی) بمناسبت شوال درباره سایر دعاها از سایت راسخون با عنوان دعای اللهم اهل الکبریاء و العظمه _ قنوت نماز عید فطر _ با صدای مرحوم مرتضائی فر
مراثی (نوحه) توسط کربلایی جواد مقدم بمناسبت صفر المظفر درباره امام رضا علیه السلام از سایت شهید آوینی با عنوان من به اذن فاطمه علی به یاری خدا (تک بسیار زیبا) (شب شهادت 93)
سخنرانی توسط حجت الاسلام و المسلمین قرائتی از سایت مرکز فرهنگی درسهایی از قرآن با عنوان حقوق در اسلام – 2
مناجات توسط سید ولید المزیدی بمناسبت شعبان المعظم درباره مناجات شعبانیه از سایت شهید آوینی با عنوان مناجات شعبانیه
تلاوت توسط استاد محمد عبدالوهاب طنطاوی درباره 13 - رعد از سایت الکعبه با عنوان آخر الرعد 2
مدایح (به شادی ) توسط حاج محمود کریمی بمناسبت رجب المرجب درباره امام علی علیه السلام از سایت راسخون با عنوان عاشقا دست افشونن عاقلا با می نابش دیوونه اند
اذان توسط استاد مرحوم رحیم موذن زاده از سایت شهید آوینی با عنوان گلبانگ اذان
ندبه انتظار توسط حاج محمود کریمی از سایت عقیق با عنوان مناجات با امام زمان عج
درس حوزوی توسط آیت الله العظمی جوادی آملی درباره امام حسین علیه السلام از سایت راسخون با عنوان جاهلیت مردم ، یکی از دلائل قیام امام حسین علیه السلام
ترتیل توسط شیخ سعد الغامدی درباره 13 - رعد از سایت mp3quran.net با عنوان قرآن کریم سوره رعد - حفص از عاصم
کتاب صوتی توسط حجت الاسلام و المسلمین علی ملکی از سایت پی سی دانلود با عنوان ترجمه شنیداری قرآن کریم - ویژه جوانان و نوجوانان - علی ملکی - سوره آل عمران
کلیپ سخنان توسط آیت الله العظمی بهجت درباره دین از سایت مرکز تنظیم و نشر آثار آیت الله العظمی بهجت ره با عنوان دعا برای نجات همه مسلمانان از بلاها
در باره ما
|
تماس با ما
|
نظرخواهی
|
سایت جایگزین
خدمات تلفن همراه
مر
ا
جعه: 186,139,836